#لرد_سوداگران_پارت_76
وندا شاکی برگشت سمتش ولی من خشکم زده بود و داشتم حرفاش و برای خودم معنی میکردم
_مرداس با خودت چی فکر کردی؟ما دایی رو داریم و اون ما رو از خونش بیرون نمیکنه
همون لحظه دایی هم اومد داخل اتاق ،مرداس به دایی خیره شد
_محمود بهشون بگو
_نه مرداس خودت بهتره باهاشون صحبت کنی ،قبول هم نکنن نور چشمی خونه منن بچهای خواهرم
_پس ولش کن ببرشون با خودت
دایی خیلی آهسته گفت:پس قسمت چی مرد.من اونقدر قدرت ندارم
مرداس خیلی آشفته شد انگار روی قسم دادن خیلی جدی بود
مرداس:همتون برید بیرون بجز وندا و ویدا
سریع همه از اتاق خارج شدن چرا نمیتونستم درک کنم داره چی پیش میاد ،مرداس خیلی کلافه بود این رو میشد از تموم حرکاتش متوجه شد ،نفس عمیقی کشید و به سقف خیره شد
_من نمیخام دلیل براتون بتراشم پدربزرگتون قبل مرگش از من قول گرفت که مراقبتون باشم. دلتون میخاد داییتونم مثل بقیه خانوادتون از دست بدین؟ من نمیدونم، فرزاد که الان مرده ولی امکانش هست بازم بیان سراغتون بخاطر وضع مالی خوب پدرتون و کارش حتما دنبالتونن متاسفانه کیان هم مرده و مشکلات دوبرابر میشه، نیوشا هم با ما میاد .بهتون وقت میدم تا موقع مرخص شدنم وسایلتون و جم کنید
وندا خاست حرف بزنه و اعتراض کنه که سریع دستش و بالا اورد و خشک نگاهمون کرد، تحمل نگاه مستقیمش و نداشتم سرم و پایین انداختم و اومدیم بیرون
در و که بستم وندا شروع کرد به غر زدن ،دایی با شونه خمیده به سمتمون اومد
_دیدی ویدا! پسره پرو انگار صاحب ماست که اینطوری حرف میزنه تا حالا تو زندگیم هیچکس برام اینطوری تعیین تکلیف نکرده بود. دایی واقعا چرا اجازه دادین که اینطوری با ما صحبت کنه؟ چرا ما اخه نمیتونیم کنار شما بمونیم؟
دایی فقط بهمون نگاه میکرد نمیتونستم درک کنم تو این نگاه چه درد و ترسی هست .دودستی،دست بزرگش و گرفتم و بهش خیره شدم .نگاهش به سمتم برگشت حلقه اشک رو که تو چشماش دیدم ترسیدم
پرهام: بهتره هرچه زودتر برگردین خونه
romangram.com | @romangram_com