#لرد_سوداگران_پارت_74


پرهام: آروم ویدا خانم تازه خوابیده، الان میان بیرونمون میکنن

ولی میخاستم برای بار آخر ببینمش که خوبه. ازش تشکر کنم بعد برم ،رو به روی تختش وایسادم و به چهره ی رنگ پریدش نگاه کردم چند جای زخم کمرنگ رو صورتش بود

وندا صدام کرد برگشتم سمتش که چشمم به لبخند اقا پرهام افتاد سرم و انداختم پایین، رو صندلی نزدیک پنجره نشستم .دایی و اقا پرهام رفته بودن بیرون صحبت کنن.تو اتاق تنها بودم ولی حس ترسی نداشتم

صدای سرفه ای نظرم و جلب کرد از رو صندلی بلند شدم ،مرداس به سختی سرفه میکرد رفتم نزدیکش نمیدونستم چیکار کنم، میتونستم بهش آب بدم یا نه .زنگ رو زدم سریع دو تا پرستار اومدن داخل منم با اضطراب بهشون نگاه میکردم

ماسکی رو دهنش گذاشتن و سرمش چک کردن ولی من کنج اتاق نگاهش میکردم میترسیدم برم جلو، با چشم توی اتاق رو جستجو میکرد ،نگاه سبز رنگش بهم افتاد مثل همیشه سرد و خونسرد بود

درست مثل دفعه اول که دیدمش ، بی حوصله سرش و برگردوند دستش و به سمت ماسکش برد

_مرده ندیدی که خشکت زده

تکون نامحسوسی خوردم از حرفش به سمت صندلی کنارش رفتم و نشستم

سنگینی نگاهش و حس میکردم، سرم و بلند کردم که نگاهش قفلم کرد ،سریع سرم و انداختم پایین .دستام خیس عرق شده بود بهم فشارشون میدادم که متوجه نشه چقدر استرس دارم

_تعجب کردم که میتونی راه بری

خیلی آروم در حدیکه خودمم بزور میشنیدم گفتم آره

_خوبه

همین، مکالمات من و این مرد یخی همین بود و هیچوقت سوالی بیشتر نمیکرد کمی نشستم و منتظر شدم بقیه بیان

وندا، اقا پرهام و دکتر وارد اتاق شدن سریع از جام بلند شدم

دکتر:مریض خوش شانس ما چطوره؟

نگاهم چرخید سمت مرداس که کمی خودش و بالا کشید چشمم که به باندا افتاد حس کردم گونهام سرخ شدن


romangram.com | @romangram_com