#لرد_سوداگران_پارت_7
_خیلی ناراحتیت میتونید به پدرتون امرونهی کنید کیو دعوت کنن ،اگر در جایگاهش هستین
صورتش میرفت که همرنگ لباسش شه ،یه لیوان برداشتم و رفتم طرف دیگه مجلس، یه مرد خیکی رو سکو بود داشت، با خانم های جوون میگفت و میخندید. هه سوژم آدم جالبیه باید صبر میکردم موقعیتش جور بشه، ساعتها همون جا نشستم و خودم و سرگرم گوشیم نشون دادم،همگی باصدای همون سوژه بلند شدن و رفتن تو باغ ،لیوانی رو برداشتم جوری نشون دادم که میخام زیتون رو از توش دربیارم ولی نمیشه، دوتا قرص انداختم توش، سریع حل شد .سوژه کنار دوتا دختر بود وقتی آتیش بازی شروع شد ،دخترارو کنار زد و رفت جلوتر، رفتم کنارش
_بنظرم خیلی مهمون خوبی شده، اقا فرهمند
تو حال خودش نبود ،معلوم بود زیاده روی کرده لیوان و نزدیکتر گرفتم و اوردم جلو دهن خودم، که لیوان و از دستم قاپید.
_فکرکنم دارید زیاده روی میکنید
_عالی، امشب عالیه تا حالا انقدر شاد نبودم به زودی میتونم پولدار بشم
لیوانو که سر کشید ازش گرفتم، رفتم تو دستشویی لیوان و رو زمین انداختم ،با پاشنه کفشم ،خوردش کردم با آب ریختمش تو دستشویی، لباسم و مرتب کردم و زدم بیرون. امشب به امید پولداریت جشن بگیر این سم تا صبح اثر میکنه، وقت داری .
نگهبانا سرشون گرم آتیش بازی بود ،زدم بیرون از خونه.
رفتم تو کوچه بالایی که سوار ماشین شم ولی صدایی جذبم کرد، دختری کمک میخاست به سمت انتها کوچه حرکت کردم، دوتا دختر بودن یکیشون رو ویلچر یکیشونم داشت دادوبیداد میکرد ،3تا مرد بزور کیفش و میکشیدن
_بجم دیگه احمق زورت به دوتا دختر که یکیشونم فلجه نمیرسه
ریشم اذیت میکرد ،کندمش گذاشتمش تو جیبم، اروم بهشون نزدیک شدم با صدای پام پسرا برگشتن عقب تو سایه وایساده بودم فقط پاهامو میدیدن
_بچها برید حالشو جا بیارید ،تا من حالی این دخترا بکنم
دوتا شون چاقوهاشونو دراوردن و دوییدن سمتم خب این بدترین نوع حملس که این احمقا انتخابش کردن
اولی که بهم رسید دستی رو که توش چاقو بود، گرفتم. بردم سمت گلو دوستش .گردن خودشم با یه چرخش شکوندم
اون یکی پسره ترسیده بود، کیف دختره رو ول کرد ،دختراهم ترسیده بودن، پسر خاست فرار کنه، که بند چرمی از تو جورابم دراوردم. آهنربایی بود، به سمتش پرت کردم. پاش پیچ خورد ،سرش به جدول اصابت کرد و از هوش رفت ،صدای آژیر اومد به دست دختر فلج نگاه کردم به پلیس زنگ زده بود.
آروم پشتم و کردم و به راهم ادامه دادم، برام مهم نبود، هیچ پلیسی نمیتونست به گرد پام برسه از راه مینبر رفتم تو اتوبان، خاطرات دور دوباره از جلو چشمم رد شدن
_بنیتا بیا اینجا
romangram.com | @romangram_com