#لرد_سوداگران_پارت_6
_خیلی بیشعوری مرداس، بنال
_درست حرف بزن.میخاستم بپرسم کی خونه رو چیده خصوصا اتاقم!
_یکی هست لنگه خودت وسواسی در حد مرگ
_باشه ازش تشکر ویژه کن خیلی خوشم اومد
_باشه
اماده شدم، ترجیح دادم اسلحه نبرم ،دوتا چاقو جیبی برداشتم و یه برگ قرص
دعوت نامه رو گذاشتم زیر دستکشام سوار، ماشین دیگه ای شدم.
مهمونی تو یکی از بهترین منطقه های بالاشهر بود ماشین و بیرون پارک کردم. جلو در دوتا نگهبان وایساده بودن، دعوت نامه رو دادم بهشون یکیشون خیلی بهم خیره شده بود.
_ببخشید اقا کیف همراهتونه؟
_بله
_میتونم ببینم
کیف پولم و دراوردم تا ببینه توشو. چاقو تو ساق پام با یه کمری جاسازی شده بود ،کتمم گشتن، بعد اجازه دادن برم داخل. ریشی که گذاشته بودم رو صورتم ،اذیت میکرد، همینطور لنزای قهوه ای ولی باید تحمل میکردم. به کل باغ نگاه کردم، قسمتی رو برا آتیش بازی درنظر گرفته بودن، اینجا میتونستم کارم و شروع کنم، تو سالن همه درحال رقصیدن بودن ،چشم چرخوندم تا سوژم و پیدا کنم، زنی با لباس سرخابی اومد کنارم، حوصله هیچکس رو نداشتم
_افتخار آشنایی با چه کسیو دارم
_اگر افتخار دادم میتونید آشنا بشید
مغرورانه تو چشمام زل زد
_پدرم نگفته بود که همچین مهمونایی داره
romangram.com | @romangram_com