#لرد_سوداگران_پارت_65

طرز حرف زدنش هم به یه پرستار تحصیل کرده نمیخورد، نیشم شل شد مثل اینکه قرار خبرای خوبی بشه ،به سمت دستشویی رفتیم در و قفل کردم

_مرداس چیشده؟

_هیس

شماره یزدان رو گرفتم با اولین بوق برداشت

_مرداس اوضاع خیلی خرابه تو بد تله ای افتادیم ،تمام کلینیک رو گرفتن فکر کنم قضیه گروگانی گیری باشه اخه با یه گله ادم اومدن که بارکد دارن 4تا ون سیاهن،دارن از طبقه پایین میان بالا من تو ساختمون اداری روبه رویی مستقر شدم.

بدون مکثی سریع تلفن رو قطع کرد

به سمت پرهام برگشتم که نگران بود

_پرهام تو درسر افتادیم

_چیشده؟

_سرتیپ رو میخان و خانوادش

صدای تقه های محکمی که به در خورد نذاشت بهش جواب بدم در با صدای بدی از لولا جدا شد دوتا مرد غول که صورتشون و پوشونده بودن با اسلحه اومدن تو

_دستاتون و ببرید بالا ،گمشید بیرون لعنتیا

با ارامش اومدیم بیرون پشت یقه لباسم و گرفت و هلم داد ،در که باز شد همه رو دیدم که یه گوشه نشسته بودن سرتیپ با حالت عصبی دستاشو بهم فشار میداد ،کنارشون نشستیم

_به به همه که جمعشون جمعه چقدر خوشحالم که تونستم سرتیپ و فرمانده چشم عقاب رو باهم ببینم

سرمو اوردم بالا باورم نمیشد همه اینا زیر سر این ادم باشه به سمت سرتیپ برگشتم که با خشم زیاد مثل یه ببر به فرزاد خیره شده بود ،فرزاد به سمتش حرکت کرد و خیلی غیر منتظره مشتی رو به صورت سرتیپ کوبید ،بلند شدم که فرزاد رو بگیرم افرادش به سمتم حمله کردن فرزاد با بهت بهم نگاه کرد بلند شدم دوزانوم و ابراز احساسات یکیشون حلقه کردم دستامم ابراز احساسات اون یکی با یه چرخش گردن جفتشونو خورد کردم ،فرزاد سریع رفت عقب تا بتونن بهم تیر اندازی کنن جلوی سرتیپ وایسادم

_میدونم که عین سگ میترسی پس بهتره تو جایگاهت بمونی میدونی که ترسی از مرگ ندارم و به راحتی آب خوردن میتونم بکشمت پس بنال چی میخای

بلند زد زیر خنده پرده گوشم از قهقهه مزخرفش درد گرفت چینی به پیشونیم دادم و منتظر شدم

romangram.com | @romangram_com