#لرد_سوداگران_پارت_66
_واقعا فکر میکنی من از تو میترسم مرداس؟من اینجام که انتقامم و بگیرم از سرتیپ ،بهتره خودت و قاطی نکنی وگرنه توم باهاشون میری زیر خاک
_هه احمق نشو فرزاد، مرده از مردن دوباره نمیترسه
نیشخند احمقانه ای زد و از اتاق رفت بیرون ،برگشتم سمت سرتیپ که دیدم وندا و نیوشا با بهت بهم خیره شدن
_سرتیپ حالتون خوبه؟
فقط دستشو رو کتفم زد،کنارش نشستم و به دیوار خیره شدم ،نمیدونم چند ساعت گذشت که در باز شد و 3تا پرستار با کلی وسیله و تختی وارد شدن ،کیوان و سرتیپ بلند شدن و کنار تخت رفتن به صورت رنگ پریده ویدا نگاه کردم که سفیدتر از حدمعمول بود جراح کنار تختش نشست پرستارا سریع دستگاها رو وصل کردن اتاق به نسبت بزرگی بود
کیوان:دکتر دخترم چطوره ؟راجع به عمل بگید
_من واقعا نمیدونم چی بگم یا اینکه اینجا چه خبره .ولی دخترتون عملش خیلی خوب بود باید صبر کنیم بهوش بیان و بقیه علائم رو چک کنیم
همون لحظه در باز شد و فرزاد اومد داخل ،به گوشی دستش نگاه کردم روشن بود و تماسی رو نشون میداد رو به ما نگهش داشت و شروع کرد حرف زدن با طرف پشت خط
_سرهنگ عباس کریمی حالتون چطوره؟من الان کلینیک خصوصی هستم که سرتیپ صالحی هستن اومدم ارادتم و بهشون نشون بدم مجبور شدم به گروگانی بگیرمشون تا بتونم با شما به راحتی صحبت کنم
_فرزاد اینکارا چیه؟ چرا احمق بازی از خودت در میاری؟ فقط داری پروندت و سنگینتر میکنی میدونی سرتیپ کیه؟تو خودت یه زمانی بین ما بودی میخای چیکار کنی؟
_هیس اروم باش سرهنگ تو با افرادت بیا اینجا رو محصاره کن بقیش و بهت به موقعش میگم
تلفن رو قطع کرد و از اتاق زد بیرون ،پرستارا بدجور ترسیده بودن ،هرکسی رو که از نظر میگذروندم متوجه میشدم که با تمام وجودشون نگرانن و میترسن، فقط تنها کسی که همیشه کنارم بود و ترسی از مرگ نداشت پرهام بود ،کنارم حسش کردم به دستش نگاه کردم برقی تیغ شمشیرش که همیشه تو لباسش جاسازیش میکرد چشمم و گرفت ،سرم و به طرفین تکون دادم و فقط گفتم نه. الان وقتش نبود که کاری بکنیم باید صبر میکردم تو زمانش، خودم با دستای خودم فرزاد و به خاک سیاه میشوندم هه فکر کرده الکیه که یه قاتل رو به گروگانی بگیره
ساعتها همونجا نشستیم دونفر تو اتاق بودن که حرکات مارو زیر نظر داشته باشن ،خیلی زودهمرو گشته بودن، که گوشی یا وسیله ای همراهمون نباشه
وندا:بابا بیا اینجا ویدا داره بهوش میاد
تمام حواسا به سمت تخت برگشت تاحالا با این دقت بهش نگاه نکرده بودم ،از نزدیک صورتش مهتابی تر از همیشه بنظر میرسید
یه لحظه حس کردم چشمم خطا کرده برگشتم سمت پنجره به نور آبی لیزر تک تیرانداز خیره شدم
romangram.com | @romangram_com