#لرد_سوداگران_پارت_58


اشک تو چشماش حلقه زد

_خدا تو رو زنده نگه داشت پسرم بعد رفتن مادر فرشتت، بابات شماها رو ول کرد حیف که اون دوتا فرشته رو از دست دادی

بهش خیره بودم الان دوست داشت من چی از خودم نشون بدم که ناراحتم از اینکه مادرم مرده، از اینکه نتونستم از خواهر کوچیکم تو خیابونا مراقبت کنم و کک بابام نگزید

_تاسف برای من درمون نمیشه ممنون از اینکه این همه لطف دارین به من ولی دیگه مردن

به وضوح دیدم که جا خوردن ،خسته کننده بود فکر درمورد گذشته ای که دیگه هیچوقت برنمیگرده ،به پرهام نگاه کردم که چمدونا رو داخل میورد سرم و به مبل تکیه دادم

_مرداس ،پسرم چرا اخه استعفا دادی؟میدونی چقدر بهت نیاز داشتیم

خاستم شروع کنم به حرف زدن که محمود وسط حرفم افتاد

_پدر خواهش میکنم اذیتش نکنید این تصمیمه که گرفته

سرتیپ نگاهی بهم انداخت. این نگاه برام پر از حرف بود ،درد،رنج ولی چیزی که من میدونستم فراتر از این بود که اونها متوجهش بشن.چقدر برام اون دوران شیرین بود که بعد از اون شکنجه گاه ،مردی به اسم پدر منو برد پیش سرتیپ تا بتونم به فرماندهی برسم

_مرداس نمیخای بدونی ارتباط ما و کیوان چیه؟

سکوت کردم تا خودش ادامه بده میدونست عادتم اینه که سوال اضافه نپرسم

_هنوزم عادت قدیمت و داری پسرم. کیوان دامادم بود تو هیچوقت دختر بزرگم و ندیدی فکر کنم ولی خدا خیلی زود از پیشم بردتش ،از کیوان شنیدم که جون ویدا رو نجات دادی ،این دختر عجیب شبیه مادرشه و برای من ارزش زیادی داره

_بله من دخترتون رو ندیدم

هنوزم متوجه نگاهای سرتیپ نمیشدم بلند شدم که برم کمی استراحت کنم ولی حرفش تیر خلاصی بود که با سرعت هرچه تمامتر وارد بدنم شد

_مرداس من حق پدری به گردنت دارم پسرم ،میخام که ازدواج کنی

برگشتم نگاهش کردم که بدونم واقعا هدف این آدم از این حرف چیه .تو چشماش خیره شدم اونم صاف بلند شد و تو چشمام خیره شد همون صلابتی رو داشت که همیشه تو عملیات ازش میدیدم، این مرد برای من هر کاری کرده بود واقعا جای پدرم بود چی باید میگفتم بهش یعنی واقعا نمیدید که من یه ماشین کشتار بی احساسم که نمیخام هیچوقت زنی وارد زندگیم بشه


romangram.com | @romangram_com