#لرد_سوداگران_پارت_57

پرهام:همچین میگی اوف انگار ما از دهات اومدیم و وضعمون افتضاح بوده

_تو با وجود مرداس خب معلومه فقیر بودن رو نچشیدی بعدم مرداس هیچوقت گیر نیوفتاده ولی من بدبخت همیشه ردم و میزنن و لو میرم باید همیشه درحال فرار کردن باشم

انگشتم و جلوی دهن یزدان گرفتم تا ساکت شه به ویلا نگاه کردم اینجا نسبت به خونه تهرانشون خیلی مجهز بود با اخم زیاد از ماشین پیاده شدم هرجا که چشم میچرخوندم دوربین بود کم کم داشتم احساس خطر میکردم دستم و به سمت کمربندم بردم ،کیان بهم زل زده بود ولی تو نگاهش نمیتونستم چیزی رو بخونم ،نیوشا و وندا با سر و صدای زیادی به سمت در ویلا رفتن و کسی رو صدا میکردن ،دست چپم و رو شونه پرهام گذاشتم نگام کرد درک نمیکرد نگرانیم و ولی انگار یه چیزی لنگ میزد .کیان به سمتم اومد عقبتر رفتم ،از ضامن که خارجش کردم وایساد

_مرداس اینجا کسیه که باید ببینیش

_پس همش نقشه بود میخاستید من و بکشید اینجا که چی بشه؟

با حرف من پرهام و یزدان هم حالت دفاعی گرفتن ولی با شنیدن صدای مرد پشت سر کیان خشکم زد

_مرداس تویی پسرم؟

با بهت زیادی به روبه روم خیره شدم این امکان نداشت

امکان نداشت که زنده باشه

_خودم دیدم که تو عملیات تیر خوردین

_من نجاتشون دادم مرداس

به محمود نگاه کردم که کنار کیوان وایساده بود و دستش رو شونه ویدا بود با چشمای گشاد شده نگاهشون میکردم

_اینجا چه خبره؟

سرتیپ صالحی دستش و رو شونم گذاشت و هلم داد

_بیا بریم داخل برات همه چیز و میگم مرد من باید بدونم داره به تو چی میگذره ،کیان و کیوان هم ویدا رو میبرن که بستری بشه هرچه زودتر

نمیتونستم کاری کنم محمود و سرتیپ جزوه کسایی بودن که از چشمم بهشون بیشتر اعتماد داشتم ،وارد خونه شدم همسر سرتیپ نشسته بود رو مبل با دیدن من بلند شد و اومد نزدیکم

_وای مرداس پسرم باورم نمیشه حالت خوبه چرا چند وقت بود نمیومدی پیشمون

romangram.com | @romangram_com