#لرد_سوداگران_پارت_55

_مطمئن باش بریم برگردیم حتما یه ناخونکی میزنن

پشتم و بهش کردم به سمت اتاق مخفی رفتم اونجا از کل خونه مهمتر بود نمیتونستم ریسک کنم اگر خونه رو اتیش میزدن همه چیزایی که مهم بودن از بین میرفت ولی خب همیشه باید یه راهی برا فرار میذاشتم و این فقط بین منو پرهام بود تمام اسلحه ها رو جدا کردم و تو ساک مخصوص جای گذاری کردم از خونه زدم بیرون انتهای پارکینگ یه دالان میخورد به زیر زمین اسلحه ها رو تویه جعبه فلزی زیر زمین مدفون کردم

پرهام دم در کنار ماشین وایساده بود بچها هم کنارش بودن به سمتشون حرکت کردم پشت فرمون که نشستم اومدن نزدیکتر

_به خونه که حمله شد وضعیت و بسنجید اگر نشد که مقاوت کنید فرار کنید لزومی نداره خودتون و به خطر بندازید هر روز بهم خبر بدین که چه خبره این اطراف کسیو داخل راه ندین خصوصا بنیتا، سفارشی ندارم خودتون بهتر اموزش دید فقط موقع فرار که میدونید اخرین راهه، همه چیزو پاک کنید

سرشونو تکون دادن هیچی برام راحت تر از کار کردن با نظامیا نبود ماشین و حرکت دادم، ماشین کیان رو دیدم که تو کوچه بود تک بوقی زد و راه افتاد پشتشون بافاصله میروندم

ساعتها بدون توقف تو مسیر بودیم پرهام دوساعتی بود که خوابش برده بود، همیشه همینطور تو ماشین میشد، خرس قطبی

راهنما ماشین کیان توجهم و جلب کرد کنارش وایسادم

_چیشده

_مثل اینکه هوای تو ماشین دخترا رو گرفته یکم که بهتر شدن حرکت میکنیم توم یکم استراحت کن یا بذار پرهام بشینه

_مشکلی نیست

پارک کردیم ماشینا رو کنار جاده به وندا نگاه کردم که صورتش به زردی میزد، هه واقعا فیلمش بود یا حالش بد شده بود ،رو کاپوت ماشین نشستم و به آدما نگاه کردم که با چه خوشی مضاعفی باهم صحبت میکردن و میزدن زیر خنده .یعنی چیزی تو این زندگی وجود داره که بخاطرش عضلات لبم کش بیاد! از نظر من هیچی وجود نداره به جز تباهی و تلخی، تو این زندگی که به اجبار توش قرار گرفتیم

صدای خش خشی از کنارم گوشام و تیز کرد نیم نگاهی انداختم

_تو اینجا چیکار میکنی؟

_مرداس من باید میومدم ،میخام از این به بعد کنارت باشم بعدم منو تو رفیق قدیمیم

_ولی این مسافرت نیست من خودمم بزور اومدم ،یزدان

_یزدان تو اینجا چیکار میکنی؟

_مثل اینکه علاوه بر مرداس توهم ناراحتی پرهام از دیدن من

romangram.com | @romangram_com