#لرد_سوداگران_پارت_50


تنم از سوالش لرزید اگر حقیقتی که دیده بودم و میگفتم حتما بلایی سرم میورد دوباره به سمت اتاقی که مادرم و برده بودن نگاهی انداختم

_نه نمیدونم،مادرم کجاست؟

دکتر نگاهی به پرستارا انداخت منو بلند کرد و دستم و کشید خلاف اون اتاق حرکت کرد ولی مخالفتی نکردم نمیتونستم که بکنم انگار که قرار بود اتفاق بدی بیوفته. وقتی به یه اتاق دیگه رسیدیم یه جعبه شیشه ای جلوم بود بهش اشاره کرد یه نوزاد کوچولو توش گذاشته بودن دستمو رو شیشه گذاشتم

_این خواهر کوچولوته اقا مرداس یکم حالش بده ولی به زودی خوب میشه میتونی ببریش

_مادرم کجاست؟

_اونم به زودی میتونی ببینی فعلا بهتره شماره ای چیزی از پدرت بدی که ما بهش خبر بدیم بیاد تو که نمیتونی کارای بیمارستان و بکنی

شماره سرکار اون مرد رو دادم خودمم منتظر پشت همون در نشستم بعد چند ساعت اومدش بهش نگاهی از سر نفرت انداختم منو دید ولی به روی خودش نیورد پرستار منو بهش نشون داد اومد سمتم هیچوقت نمیتونست خوب فیلم بازی کنه

_پسرم مرداس چیشده ؟مادرت کجاست؟

روم و ازش گرفتم حتی ریختشم که میدیدم اعصابم بهم میریخت دکتر اومد کنارش وایساد مثلا اروم صحبت میکردن

_خوشبختانه دخترتون سالمه ولی ......متاسفم خانمتون براثر خون ریزی شدید نتونستن تحمل کنن

چشمام به در اتاق افتاد برانکاردی بیرون اومد بلند شدم رو صندلی وایسادم پرستار ایستاد به ملافه سفیدی که کشیده بودن نگاه کردم،دستام به وضوح میلرزیدن اون لحظه از خدا میخاستم مادرم نباشه دلم میخاست صداش و باز بشنوم ،با ترس پارچه سفید و کنار زدم صورت رنگ پریدش مشخص شد نمیتونستم درک کنم تو چه موقعیتی هستم حس میکردم هم قلبم به سرعت میزنه هم نمیزنه ، اروم با صدایی که خودمم بزور شنیدم صداش زدم چندبار صداش زدم ولی چشماش و باز نمیکرد .صورتم و رو صورتش گذاشتم سرد بود خیلی سرد قطره اشکی از گوشه چشمم رو صورتش سر خورد .دستی رو شونم نشست برگشتم با دیدن صورتش حالم بشدت منقلب شد میخاستم سرش داد بزنم که سریع پشتش و کرد و رفت

برگشتم سمت دوتا پرستاری که نزدیک وایساده بودن صدام و کمی صاف کردم

_شونه و قیچی دارین؟

گنگ بهم خیره شدن ولی چیزی نپرسیدن یکیشون سریع برام اورد نمیدونستم تو چه حالیم ولی دست خودم نبود نمیتونستم از مادرم اینطوری خداحافظی کنم

حتی وقتی موهاشو شونه میزدم بازم باورم نمیشد انگار همین دیروز بود که برام شعر میخوند وقتی براش موهاشو شونه میکردم،انگار دست خودم نبوده وقتی موهاش تموم شد زمزمه اهنگی که برام میخوند و تکرار میکردم ،قیچی و گذاشتم ته موهاش

_میدونم مادر عزیزم بدت میومد موهات و کوتاه کنی منو ببخش


romangram.com | @romangram_com