#لرد_سوداگران_پارت_43
دستشو فشردم اون یکی بیشتر دماغ عمل شدش تو چشمم بود اومد جلو دستشو گذاشت روشونم
_این خوشگله رو کدومتون تور زده اتیش پاره ها ،سلام چشم یشمی من آرمینم
_خوشبختم ، مرداس
_اوه چه اسمی یاد این پادشاهای دوران قدیم افتادم که جذبه اسمشون از پهنا میرفت تو حلق و باعث خفگی میشد
گوشه لبم به پوزخند رفت بالا نمیدونم چقدر آب نمکی که توش خوابیده قوی بوده که حس میکنه خوش مزست
رفتیم داخل جای دنجی رو انتخاب کردن انگار که قبلا هم میومدن اینجا خودشون سفارش دادن کلا نه تو بحثشون شرکت میکردم نه خوشم میومد حرفی بزنم بجاش اونا انگار که تازه همو دیده باشن شروع کرده بودن حرف زدن
صدای در تو گوشم پیچید یهو فشار هوای زیادی به سمت خودم رو حس کردم وندا بلند گفت نه ، دستم و بردم بالا و سریع چرخیدم پرتقال بزرگی رو کنار سرم گرفتم محکم، همه تو کافه برگشته بودن و نگاهمون میکردن سکوت سنگینیی تو سالن حکم فرما بود بلند شدم پرتقالو انقدر محکم فشار دادم که ترکید تو دستم به سمت مردی که خشمگین دم در ورودی وایساده بود رفتم چند قدم مونده بود بهش برسم وندا بینمون ایستاد
_به چه جراتی کنار دوست دختر من نشستی بعدم کنار دوستای من
_سعید احمق تمومش کن مرداس دوست خانوادگی منه بعدم رابطه منوتو تموم شده نمیخام دیکه ببینمت
_تو غلط کردی
به سمتم حمله کرد مشتی رو اورد بالا که بزن تو صورتم جا خالی دادم برگشتم سمتش گردنشو گرفتم با پا به پشت زانوش زدم نشست رو زمین تقلا میکرد به سمتش خم شدم
_باهم قواره خودت درگیر شو بچه
ولش کردم به سمت درخروجی رفتم که بازم هجوم هوا رو حس کردم مشتش میلیمتری از کنار صورتم رد شد سریع چرخیدم و مشت محکمی تو شکمش زدم ،دهنش پراز خون شد دونفر دستمو گرفتن که خودمو کشیدم عقب صدای آژیر ماشین پلیس اومد، خوبه که حداقل چیزی همراهم نیست دخترا ترسیده بودن سعید همونطوری خون بالا میورد برام مهم نبود بعد اون اتفاقات دیگه هیچکس حق نداشت دستشو رو من بلند کنه
دوتا سرباز اومدن کنارم از نظر جثه خیلی ازم کوچیکتر بودن خاستن دستم و بگیرن که خودم رفتم سمت ماشین و نشستم سعید رو هم با امبولانس بردن
وندا:میرم به بابا میگه بیان دنبالت مرداس
_لزومی نداره خودم حلش میکنم
ماشین حرکت کرد هر از گاهی سربازا یه نگاهی بهم مینداختن وقتی رسیدیم بردنم تو بازداشتگاه دوتا مرد دیگه بودن یکیشون به اونیکه حواسش نبود اشاره زد بهم نگاه کردن
romangram.com | @romangram_com