#لرد_سوداگران_پارت_40
رفتم تو حیاط این خونه نسبت به خونه خودم بزرگتر بود دورتادورشو نگاه کاملی انداختم، از دوطرف که دیوارای بلندی داشت ورودی هم دقیقا روبه رو یه پارک کوچیک بود ،تلفنم و دراورد و شماره دوست بنیتا رو گرفتم طول کشید تا جواب بده از انتظار خوشم نمیاد هرچند که خیلی بقیه رو منتظر میذارم
_ببین کی به من زنگ زده مرداس خان
_حاشیه نریم امین وسایلتو وردار بیار باید یه خونه بزرگو بسازی
_چه زود نقل مکان کردی مرداس
_اهل پاسخگویی به سوال نیستم به بنیتا هم نگو حوصله جیغاشو ندارم
_اخ گفتی تازگیا خیلی رفته رو مخ
_سریع خودتو برسون
_ادرس بفرست سریع میام کد نمیخای بفرستم برات؟
_نه
تلفن و قطع کردم، برگشتم که برم داخل ویدا رو دیدم کنار باغچه بود و به خاک زل زده بود ،بنظرم زیاد از حد دختره عادی بود به موهای حالت دار خرماییش که رنگهای طلایی داشت ،نگاه کردم نور خورشید رنگ طلاییش و بیشتر کرده بود این تلولو رنگ منو به قدیم میبرد ،زمانی که با دستای کوچیکم موهای روشن مادرم و نوازش میکردم
_مامان چجوری حوصله داری این موهارو بلند کنی؟
_میخام برا پسرم خوشگل باشم بده عشق مامان؟
تره ای از موهای مادرم و گرفتم و بو کردم چشمام خود به خود بسته شدن این بو همیشه تو مشامم میپیچید بوی طراوت و پاکی ،موهاشو قسمت کردم و آروم بافتمشون انقدر کند اینکارو میکردم که صداش همیشه درمیومد ولی من عاشق این بودم که این موهای نرم و لطیف رو نوازش کنم
به خودم که اومدم دیدم ویدا هم زل زده بهم و من تو موهای اون دنبال وجود مادرم بودم نفسم و بیرون دادم ، به سمت خونه حرکت کردم ولی سنگینی نگاه میشی رنگش و حس میکردم ،دستم و به سمت گردنم بردم لمس زنجیر یادگارش، خنجری بود به باوری که فکر میکردم هنوزم دارمش یه جایی ولی این فقط یه وهم بود
کیوان دم در بود امین و هم دیدم برام سرشو تکون داد کیوان رفت کنار تا بیان داخل
کیوان:میشناسیش مرداس؟
romangram.com | @romangram_com