#لرد_سوداگران_پارت_39

3روز دیگه سخنرانی عمومی داشت پدر محمدجواد، باید اونجا کار و یه سره میکردم ، زنگ خوردن تلفن باعث شد از فکر بیام بیرون

_بله؟

_سلام مرداس جان خوبی ،کیان هستم

_سلام بفرمایید

_اون خونه کناریتون و منو برادرم تهیه کردیم میشه بیای یه نگاه بندازی

_چقدر زود،بله تا نیم ساعت دیگه میام

_ممنون

تلفن و قطع کردم دلم نمیخاست با این ریخت برم اونجا یه دوش سریع گرفتم و رفتم تو اتاق یزدان

_پرهام حالش چطوره

_خوبه انگار شماهارو آب دیده ساختن مسکن دادم بهش بخوابه

_ممنون من میرم این خانواده وکیلی خونه رو خریدن

_باشه فقط مراقب خودت باش

به سمت ساختمون بغلی حرکت کردم کیان دم در منتظرم بود باهاش دست دادم و وارد خونه شدیم، صدای دختراشون میومد که داشتن دستور میدادن

_آرومتر اونا شکستنین ،وای میشه درست اونارو نصب کنید یا متوجه نمیشید ،حتما باید زور بالاسرتون باشه درست کارو انجام بدین

به نیوشا که همینطوری دستور میداد نگاه کردم

کیان:مرداس جان شما بشین تا من برم برات چیزی بیارم بخوری

_نه ممنون بذارین یه نگاهی به دور اطراف بندازم چیزی نمیخورم

romangram.com | @romangram_com