#لرد_سوداگران_پارت_36
شماره خونه رو گرفتم پرهام برداشت
_سلام اقا چیزی جا گذاشتین
_پرهام به این ادرسی که میگم سریع بیا موضوع درمورد استادمونه
بدون حرفی قطع کرد ،میدونستم خیلی استاد براش مهمه سام برام پیرهنی رو اورد تنم کردم ،بعد حدود بیست دقیقه پرهام اومد سام و اقای کمالی سریع بلند شدن و خیره شدن بهش ،پرهام شوکه بهشون نگاه میکرد
دستشو کشیدم و بردم گوشه ای ،براش خلاصه ای از ماجرا رو گفتم خیلی خوشحال بود از پیدا کردن خواهر استاد ولی من بیشتر نگران بودم پیش سام برگشتیم که داشت با اقای کمالی حرف میزد مارو که دید سریع برگشت سمت ما
_من اونطور که شنیده بودم اژدهای سفید موهای بلندی داره رنگ چشماش........... بعدم مثل باد شمشیر زنی میکنه ولی..........
به پرهام نگاه کردم سرش و به معنای خونسرد باش تکون داد، دو قدم رفت جلو تر دکمه لباسش و باز کرد و پیرهنش و دراورد از زیر شکمش ماسک چسبیده به تنش و کشید ،چیزی که براش مثل لباس درست کرده بودن این برای مخفی نگه داشتنش بود چون اونو زودتر از من تشخیص میدادن وقتی سرش و دراورد از تو ماسک ،لباسی موهای لختش تو هوا پخش شد جعبه کوچیکی از تو جیبش دراورد لنزاش و گذاشت، اون تو به سام خیره شد همشون ،دهناشون باز مونده بود پرهام موهاشو یه طرف جمع کرد پشتشو کرد بهشون کلید برق و زدم چراغا که خاموش شد خالکوبی شب رنگ سفیدش مشخص شد بعد چند ثانیه کلید برق و زد ولی در کنار سام و اقای کمالی یه زنو دیدم که شمشیر بلندی تو دستش بود
_خوشحالم از اینکه شاگردای برادرمو میبینم ممنونم که اومدین ولی ممنون میشم اگر تو هم چیزی رو پنهان کردی نشون بدی که مطمئن بشیم اژدهای سیاهی
_متاسفم من برای حفظ جونمون خیلی چیزا رو حذف کردم ولی خب میتونید چکمون کنید از رو خیلی چیزا
_میدونم که پرهام فقط درکنار تو میمونه براهمین باور میکنم همین که خالکوبی رو هم داری ولی خیلیا اومدن که ادعا کردن شماهستن ولی چون هیچکس نمیدونست که اژدها سفید رنگ چشماش باهم متفاوته برای همین میفهمیدیم که اونا نیستن،
دستم و رو شونه پرهام گذاشتم ،برگشت سمتم درسته هیچکس به جز ما نمیدونست که پرهام رنگ چشماش متفاوته و این امر به خاطر این بود که پرهام پسر واقعی استاد سرخ بود اونم هیچوقت نذاشته بود که کسی بفهمه یه رنگ چشمش زرده
استاد سپید بهمون اشاره کرد که دنبالش بریم بعد گذشتن از راهرو یه دالان مخفی تو دیوار بود که با شناختن استاد باز شد همراهشون رفتیم پایین نمیدونم ولی نمیتونستم بهشون اعتماد کنم ولی پرهام خیلی خونسرد بود ،به سالن بزرگی رسیدیم که چند نفر مشغول مبارزه باهم بودن با دیدن استاد همشون دست از مبارزه کشیدن استاد به همراه سام و اقای کمالی رفتن رو سکو استاد که نشست همه برگشتن سمت من،یزدان و پرهام
استاد:امروز، روز خیلی خوبی برای ماست تونستیم دوشاگر ارشد استاد سرخ رو پیدا کنیم
همه شوکه به ما زل زدن پچ پچای زیادی شروع شد
موهای ل*خ*ت پرهام که تو هوا موج میخورد مثل نسیمی منو برد به دوران قدیم وقتی که از سازمان فرار کرده بودم تو جنگل گم شده بودم و از خونریزی زیاد امید نداشتم زنده بمونم مردی سیاه پوش بالای درختی که کنارم بود نشست، وقتی کلاهش و زد کنار موهای ل*خ*ت سرخ رنگش اولین چیزی بود که چشمم و گرفت وقتی که بغلم کرد عضله های سفتش بهم فهموند که مرده ،وقتی چشمام و باز کردم پرهامو دیدم که هم سن خودم تقریبا میزد و از دیدن من شگفت زده بود و من از رنگ آبی و زرد چشماش متعجب، وقتی مرد برگشت از دیدن اونم شوکه شدم همون رنگ چشمارو داشت ولی با موهای ل*خ*ت، سرخ رنگ تا حالا مردی با این رنگ مو ندیده بودم ،بعدها متوجه شدم که استاد همسر ایرانی داشته ولی خودش از ژاپن اومده بود همراه خواهرش
پرهام دستش و جلو صورتم تکون داد از گذشته جدا شدم استاد بهمون اشاره میکرد بریم نزدیکتر وقتی رفتیم جلوتر یهو بهمون حمله کرد پرهام سریع جاخالی داد ولی خراش عمیقی رو بازوم افتاد
romangram.com | @romangram_com