#لرد_سوداگران_پارت_33

_یزدان فکر میکردم قرارمون رو یادت رفته،بعدم یعنی چی این رفتارت خیلی بعیده ازت که ندونی چقدر من رو وقت حساسم

برنگشتم سمت یزدان ولی صدای ارومش اومد که فقط عذرخواهی کرد نگاه مرد به سمت من برگشت با غضب زل زده بود بهم ولی برام فرقی نمیکرد، که چقدر حقیر شده

_ببخشید اقای قاتل برای شما زمان مهم هست؟

میخاست تحریکم کنه هه کور خوندی

_برای یه قاتل زمان مهم نیست مهم اینه که کارو تموم کنه

نیشخند تمسخر امیزی زد انگشتش و اورد بالا چند نفر از پشت ستون اومدن بیرون صدای قفل شدن درا اومد

یزدان:این جزوه قرارمون نبود

_معطلی منم جز قرار نبود

بعدم رو به نوچه هاش گفت شروع کنید

خب اگر دلشون بازی خونی میخاد منم هستم احمقانس اگر فکر کردن که دست خالی اومدیم دکمه کتم و باز کردم یزدان نزدیک من وایساده بود آستین پرهنمو با ارامش زدم بالا اون احمقاهم وایساده بودن نگاهمون میکردن

_خب نمیخایید شروع کنید هنوز؟

به سمتمون یورش اوردن، تا حد امکان نمیخاستم کسی زخمی بشه اوناهم سلاح نداشتن آهن مارپیچی لابه لای انگشتام پیچید،م هرکسی که جلو میومد با همون میزدم تو صورتش ،به نظرمن تنها جایی که باعث میشد طرفت به ادامه مبارزه تن نده زخمی شدن صورته، وقتی همشون یه گوشه ای افتادن با دستمالم خون روی استینم و پاک کردم صدای دست زدن که شنیدم سرمو بلند کردم

_براوو این بهترین نمایشی بود که تا به حال دیدم میمونه یه مرحله دیگه

بعدم بلندشد رو به راهروی کنارش داد بلندی زد

یه مرد دوبرابر خودم با قد بیش از دومتر اومد بیرون هر بازوش 4تای من بود، یزدان خشکش زده بود مرد دوتا چاقوی بلند رو از ته بهم متصل کرد رو به من گرفت داشت اعلام مبارزه میکرد به اطرافم نگاه کردم ولی چیزی برا جنگیدن باهاش رو نداشتم صدای خش دار و بمش اومد

_هرچیزی که بخای میارن

_مبارزه عادلانه بگو یه سلاح سرد بیارن

romangram.com | @romangram_com