#لرد_سوداگران_پارت_25

رفتیم پایین پرهام بجا چندتا سفارش دادن یه رگال خاسته بود یزدان سریع همه رو نگاه کرد یه کت شکلاتی دراورد تنش کرد اندازش بود قشنگ

_ببین چه تو دلبریی شدم

_مگر اینکه خودت برا خودت نوشابه باز کنی

پرهام هم یه دست کت شلوار سفید برداشت تنش کرد ،بهش میومد. بین رگالا یه کت مشکی مات دیدم با یقه راه راه مشکی سفید جلیقشم همین طرح و داشت به نظرم خوب میومد، تنم کردم موهامم دادم بالا

یزدان:اوه پرهام ببین چیکار میکنه، مشکی با چشم عقاب ما

_من براشون سبز در نظر گرفته بودم، البته سبز پررنگ نزدیک به مشکی ولی انگار خوب این بیشتر بهشون میاد

_همینو میپوشم

تو آیینه به خودم نگاه کردم، دستمال گردن مشکی رو با یه گیره تک نگین مشکی بزرگ بستم بردم زیر جلیقه یزدان صدام میکرد با آرامش تموم رفتم پایین، آماده بودن یاد قدیما افتادم

یزدان:شدیم 3تفنگدار

پرهام:شمشیر بهتره

_یه بار دوست دارم ببینم چطور گلوله ها رو با شمشیرت میگیری

_بجا تیکه پروندن بهم بهتره بریم دیر شده

عقب نشستیم کد 009 پشت فرمون نشست، نیم ساعت تو راه بودیم که کلش به حرف زدن یزدان و پرهام گذشت

نگهبانا اول میخاستن بگردنمون ولی با دیدن کارت و اسم من تو لیست کنار رفتن انگار از قبل هماهنگ شده بود، دستی تو موهام کشیدم و کتم و مرتب کردم ،هیچوقت تو زندگیم اونقدر استرس نداشتم که خودمو ببازم

وارد سالن شدیم همه مشغول بودن، اقای وکیلی با دیدنم به سمتم اومد قدمای بلندش توجه بقیه رو جلب کرد، همه به ما نگاه میکردن با خوشحالی زیاد بغلم کرد

_خیلی خوش اومدی مرداس

بعد بلند رو به جمع شروع کرد صحبت کردن

romangram.com | @romangram_com