#لرد_سوداگران_پارت_24


از اتاق خارج شد، از پشت بهش نگاه کردم لباس کرم رنگش تقریبا به تنش چسبیده بود برآمدگی رو پهلوی سمت چپش منو برد ،به زمان قدیم زمانی که تو جنگ آزمایشی باید خودمون و نشون میدادیم ولی یه خطای من باعث شد دیده بشیم، یزدان برای اینکه من تیر نخورم هلم داد ولی خودش برعکس رفت تو یه لوله پهلوش یه سوراخ عمیق شده بود، بهمون رسیدگی نمیکردن بارها شده بود دزدکی رفته بودم بهداری و تونسته بودم براش دارو بیارم دووم اورد ولی گوشت اضافه ای که اورد، زخمش همیشه برآمده بود، شایدم برای منی که تو اون حال دیدمش بنظر میرسه که مشخصه

_بیا بریم دیگه چرا وایسادی

بهش مدیون بودم

_باهات میام جلسشون

چشماش برق میزد

_باورم نمیشه قبول کردی

_نکردم میام ببینم چی میشه

_همونشم خیلیه که توقبول کردی بیای، راستی منو پرهام هم مهمونی میاییم

پرهام کنار در وایساده بود که شوکه از حرف یزدان بهش خیره شد

_هان، چیه بابا! بیخیال پرهام میخاییم بریم یکم خوش بگذرونیم، دختر فکر کنم زیاد داشته باشه، شایدم از این مجردی در اومدم رفتم گدا شدم تا بتونم پول پوشک بچهام و بدم اخه از راه قتل که نمیشه

خودشم از حرفش زد زیر خنده پرهام لبخند ملیحی زد ولی برای من مسخره بود ما آدم زنده نبودیم که بخواییم، خانواده تشکیل بدیم

پرهام:اون سفارشاتی که خاسته بودید اومده

_هر دوتاتون تقریبا هم سایزید یکی انتخاب کنید که ببرمتون حالا که مهمون درجه اولم میخام همراه ببرم

یزدان:واقعا که کی اخه همراه مرد میبره باخودش مرد خنگ

_من

_خب مشخص شد چقدر خنگی خداروشکر


romangram.com | @romangram_com