#لرد_سوداگران_پارت_17
_میدونی این هیولا کیه پس نپرس
_نمیدونم کی هستی و چی از جونم میخای
_ به دستات نگاه کن هرچقدرم وسواس نشون بدی بشوری بسابی این خونا پاک نمیشن نگاه کن به دستات
چشماش رفت به سمت پایین دستام آغشته به خونای رنگین بود
_نه این امکان نداره من قاتل نیستم
سرمو به شدت اوردم بالا صورت مادرم بود با چشمای سبز آشناش ناراحت بود و غمگین اشکاش صورتش و خیس کردن چشمام و بستم، وقتی دوباره بازشون کردم نبود دیگه رفته بود، به تک یادگارش تو صورتم نگاه کردم مال اون سبز درخشان بود همیشه لبخند داشت صورتش خوشحال بود ولی من فقط یه مرد وحشی بودم با چشمای دریده صورتی استخونی موهای مشکی پوستی گندمی که همش از اون مرده نفرت انگیز بود کسی که مادرم و ازم گرفت
مشتم و محکم کوبیدم، به آیینه تصویر مرد خشن هزار تیکه شد ولی هنوزم پوزخندش جلو چشممه اون مرد چشماش سبز نبود ولی همین ترکیب صورت و داشت
با تقه ای به در حموم سریع رفتم بیرون حوله رو به کمرم بستم ،خون از دستم میرفت، خونی که رنگش به رنگ خون همون کسایی بود که فرستاده بودمشون بدرک
_اقا چیشده!
هرچقدر پرهام صدام میکرد، بیشتر متوجه میشدم منم به همون سرنوشت دچارم یه تیر خلاص تو مخم از طرف کسی که ازم بالاتره
_مرداس باتوم چیشده بشین دستت خیلی داره ازش خون میره باید ببندمش
_نه بذار خون بیاد رنگش جذابه
دستمو جلوم گرفتم انگشتام گز گز میکرد ،خاطرات به ذهنم هجوم اوردن تابوت شیشه ای پر از خورده سنگ دست و پامون و میبستن ،که سنگ و خاک اون تابوت و بزنیم کنار و بیاییم بیرون هه از اون که بدتر نیست وضعم
فقط من ،بنیتا و یه پسره از گروه زنده موندیم به عنوان برترین کدا
_مرداس خواهش میکنم، بذار ببندم دستتو
نشستم و دستمو جلوش گرفتم
_میدونی هرکسی ازمون تو هر دوره میمرد مینداختنش جلو سگا و مارو مجبور میکردن نگاه کنیم سگایی که گشنه و تشنه خونن
romangram.com | @romangram_com