#لرد_سوداگران_پارت_165
_یه عالمه مواد خوراکی نوشته باید بریزی تو حلق عمویی ،ای جونم مرداس بابا میشی
پوف کلافه ای کشیدم و بلند شدم
_توم وقت گیر اوردی برا مسخره بازی ببین اصلا زنده میمونه
خودم از حرف خودم بدم اومد و ایستادم. این چی بود گفتم واقعا دلم نمیخاست اون بچه باشه!
_خیلی بیشعوری کدوم مرد احمقی میگه ببینم زنده میمونه بچم یا نه
تو ذهنم کلمه بچه رژه میرفت، عذاب حرفی که درموردش زدم
_نباید ازدواج میکردم پرهام تو کار ما خانواده وجود نداره
خیلی ریلکس از در خارج شد ولی من تو بهت حرفش موندم
_میتونی دیگه ادامه ندی و معمولی زندگی کنی.
تو پارکینگ ماشین و پارک کردم ،این یه قلمم انجام نداده بودم که دارم انجام میدم
_وای مرداس من یه ذوق خیلی خاصی دارم تا حالا شهروند نیومده بودم
_مرگ، منم نیومده بودم
برگشت سمتم و عینکش و پایین داد، برام چشم و ابرو اومد. لبم کش اومد ولی جلو خندم و گرفتم ،زدم به بازوش که آخ و اوخش بلند شد
_مردتیکه خودت و جمع کن برا نشون دادن ابروهات به من عینکتو درمیاری؟
_اره به کوری چشمای سبزت
باهم عین عقب مونده ها وارد شهروند شدیم ،پرهام با ذوق خاصی سبد چرخدار و میورد
_میگم نکنه اینارو که میخریم تو خونه داشته باشیم پرهام؟
romangram.com | @romangram_com