#لرد_سوداگران_پارت_164
با چشمش به میز اشاره کرد کاغذا رو برداشتم و خواستم برم بیرون که صدام کرد
_مرداس
بدون برگشتن به سمتش منتظر شدم ببینم چی میخواد
_منو ببخش
سرم و برگردوندم که با چشمای لبریز از اشک بهم خیره شده بود ،چیزی تو درونم پر و خالی میشد تا زبونم میومد ولی انگار قفل زده بودن بهش . در و باز کردم ،پرهام به دیوار تکیه داده بود و منتظرم بود
_توم منو ببخش،ویدا
در وبستم و ازپله ها رفتم پایین ،کاغذا و روی اپن پرت کردم
_اروم باش مرد
_بخون ببین چی میخواد
آنا جلوم لیوان آبی گذاشت ،یه نفس سرکشیدم سرم و روی اپن گذاشتم تا کمی از تبم کم بشه .دستی رو صورتم نشست به پرهام نگاه کردم
_مرداس شبیه لبو شدی چرا انقدر داغی ؟نکنه سرماخوردی؟
_از خستگیه
_خودتو به کشتن میدی
_بهتر
_بهتره ساکت باشی فعلا باید بریم بیرون یه خرید حسابی
بلند شدم و نگاهش کردم، برگه رو تو هوا تکون داد
romangram.com | @romangram_com