#لرد_سوداگران_پارت_161

_خب نمیدونم ،چیزه. میترسیدم اره خودت گفتی جونم درخطره

_جونت برات مهم نیست که دیشب دست به همچین کاری زدی

برگشتم تا ببینم چرا سکوت کرده،صورتش سرخ شده بود و سرش و بیشتر تو یقه پالتو فرو برد

ماشین و روشن کردم .نزدیکای خونه ماشین امین و دیدم ،با زدن بوق کوتاهی زودتر وارد پارکینگ شد

ماشین و بردم نزدیک ورودی خونه تا زودتر ویدا بره بالا

_برو بالا زن امین دکتره گفتم بیاد ببینتت

بدون حرفی سریع پیاده شد و رفت تو خونه ،سوییج و به یکی از بچها دادم و رفتم تو.پرهام رو کاناپه نشسته بود با دیدنم سریع بلند شد و به سمتم اومد ،حتما زیر سر یزدان بود که خبرش کرده که با این نگرانی منتظر بود

_مرداس شنیدی چیشده؟

_اره یزدان گفت

_چیکار باید بکنیم حالا ،وقتی انقدر نزدیک شده؟بعد چرا چشمای بدل رو دراوردن؟وندا اخه چرا باید جاسوس باشه؟وای مخم ترکید از این همه سوال

نزدیک 5روز بود نتونسته بودم حتی یه استراحت کوچیک بکنم ،سرم بشدت نبض میزد رو صندلی نشستم و چشمام و فشار دادم

_گوشت با من هست مرداس

_پرهام ،نبودی نمیدونی چه فشاری رومه الانم ویدا رو برگردوندم دیشب داشت خودش و میکشت

دستم و کشید تا نگاهش کنم.برعکس چند دقیقه پیش الان تو چشماش خشونت و عصبانیت موج میزد مشخص بود فکر کرده دوباره مثل اونروز من بلای سرش اوردم

_چرا مگه چه غلطی کردی بار

_لابد من همه جا مقصرم ؟

_اره تو باعث آزار روحی روانی این دختری ،بابا احمق زنته بسه دیگه قسمت به درک این دختر در حقت مگه چیکار کرده

romangram.com | @romangram_com