#لرد_سوداگران_پارت_160


_مرداس من یه سوال دارم

_بپرس

_چیزه من ....نمیدونم ....یعنی تو این بچه رو میخوای؟

پنجره رو کامل پایین دادم و کمی سرم و بیرون بردم باد خنکی که به صورتم خورد حالم بهتر شد

_مهم خواستن من نیست این بچه توی وجود تو اگر میبینی نمیخواییش بهم بگو

زیر چشمی دیدم شوکه بهم خیره شده ،نمیخواستم اون از حس درونیم خبر دار بشه،هنوز خودمم به اون درجه از واقعیت نرسیدم که ببینم میخوام خانواده تشکیل بدم ،هرچند همین الانم خانواده داشتم ولی اگر مثل پدرم همون کارا رو بکنم چی؟وقتی همون روزم با ویدا همون کار کردم وقتی درست مثل بابام دارم رفتار میکنم ،چطور میخوام زندگی رو بچرخونم

تصاویر اون روز به سرعت از جلو چشمم رد شد ،نوزادی که تو بغلم مرد از گشنگی ،مادرم که با صورت یخ شده بهم خیره شده بود و ازم میخواست مراقب خواهرم باشم

گوشه خیابون نگه داشتم و سرم و رو فرمون گذاشتم ،بسه . قرار کی تموم بشه همه این عذابا نمیخوام بهشون فکر کنم

اونا رفتن احمق باور کن ،ذهن لعنتی تمومش کن دیگه نمیخوام بهشون فکر کنم میخوام زندگی الانم و ادامه بدم نه تو گذشته غرق بشم ،نمیخوام مثل بابام باشم

کمی تو اون حالت موندم و فقط به صورت خندون مادرم نگاه کردم که جلو چشمام بود ،سرم و کج کردم و به ویدا خیره شدم ،نگران تو چشماش موج میزد، دنبال چی بودم فراتر از این که علاقش تو چشماش موج میزد

_زندگیت و جهنم کردم ویدا

_چی میگی مرداس،چیشد اخه یه دفعه،من معذرت میخوام سوال بدی پرسیدم.من خب یکم سردرگمم

_چرا موندی؟

_کجا موندم؟

_پیش من

چشماش گرد شد ولی سریع سرش و پایین انداخت و با دکمه پالتوم بازی کرد. به بیرون خیره شدم میخواستم بدونم ،از خودم که مطمئن نبودم حداقل میخواستم از ویدا مطمئن شم تا بتونم یکم خودم و مجاب کنم


romangram.com | @romangram_com