#لرد_سوداگران_پارت_158


از لحن سردم متوجه شد حوصله زیاد حرف زدنش و ندارم

بلند شدم و رفتم تو اتاقش، خوابیده بود سرم و کنار دستش گذاشتم،چشمام و بستم ،چند روز بود نخوابیده بودم فکرم و نمیتونستم سازمان دهی کنم از هر طرف یه اتفاق جدید میوفتاد.نمیدونستم به ژاله فکرکنم ،پرهام،صندوق و محتواش،منوچهر الانم که ویدا و بچه.

ساعتها بود که بیدار بودم و تکون نمیخوردم ،نرم انگشتاش و بین موهام میکشید نمیخواستم بدونه بیدارم و حالش بدتر بشه ،در اتاق باز شد از صدای کفش فهمیدم خانمی وارد شده

_عزیزم بیدار شدی؟

_بله خانم دکتر ممنون

_عزیزم شوهرت بهت گفت؟

_چیو باید بگه

_خیلی شانس اوردی که زود اوردت وگرنه هم خودت هم بچت از بین میرفتی

خیلی آروم درحد یه زمزمه گفت بچه ،در اتاق که بسته شد کمرم و کمی تکون دادم دستش و سریع برداشت، خشک شده بودم تو این حالت ،صدای خورد شدن گردنم بلند شد

بهش نگاه کردم مثل ماده ببری میخواست بهم حمله کنه ،دهنش و باز کرد که داد بزنه ولی سریع حرفم و زدم

_دیدی چیزی که تهمت میزنی؟

روشو ازم برگردوند و به پهلو خوابید ، به گوشی نگاه کردم امین بهم پیام داده بود که تو راهیم

_ویدا فکر میکنم خوب شدی دیگه بهتره بریم خونه

_من نمیام

_باید بریم دکتر چکت کنه

برگشت سریع به سمتم


romangram.com | @romangram_com