#لرد_سوداگران_پارت_156


_الان چطوره؟

_خوبه بهش خون زدیم میتونید پیشش بمونید

سرم و تکون دادم و به سمت اتاقی که نشون داد، حرکت کردم که حرفش متوقفم کرد

_یادم رفت بگم خدا خیلی دوستون داره که بچتونم زندس

دستم رو دستگیره خشک شد سرم و بلند کردم و از پنجره به جسم نحیف ویدا خیره شدم ،حس خاصی تو درونم روشن شده بود مثل یه روزنه نور کوچیک تو عمق تاریکی درونم.میخواستم این حس رو انکار کنم و همون روزنه رو تاریک ولی حتی نگاهش هم که میکردم یه جور حس خاصی داشتم.

مادرم تو ذهنم تجسم میشد با اون شکم برآمدش ،حرکات ریز خواهرم ولی الان تفاوتش این بود که من الان جایگاه برادر رو نداشتم،بی اختیار به شکم ویدا نگاه کردم ولی مثل مادرم نبود

کنار تختش نشستم ،پای چشماش کبود شده بود انگشتم و بین موهای کوتاه شدش کشیدم. حسی از درونم بارها سوالی رو ازم میپرسید

تو زندگیت چندبار اشتباه کردی مرداس؟

_کوتاهی کردم در مقابل این آدم ، چندبار مگه میشه آدم وقت داشته باشه که پشیمون شه و فرصت داشته باشه . ویدا من متاسفم.

پلکش لرزید ،دستم و عقب کشیدم و بهش زل زدم ،چندبار پلک زد و اطراف رو نگاه کرد رو صورتم کمی مکث کرد اخمهاش که توهم رفت نفس عمیق کشیدم

_چرا دست از سرم برنمیداری، میخوام بمیرمم نمیذاری؟ نمیخوام ببینمت ،باید به کی بگم میخوام بمیرم

از صدای دادش پرستارا اومدن تو اتاق بهش مسکن زدن ،بلندشدم و از اتاق رفتم بیرون که حضورم آزارش نده

میرفتم به کی میگفتم بیاد باهاش حرف بزنه و پیشش بمونه! هه دوتا بی مادر و بی خانواده گیر هم افتادن .گوشی زاپاسم و روشن کردم شماره امین رو گرفتم و منتظر موندم

_جونم مرداس

_امین

کلاف حجیم شده تو گلوم اجازه صحبت کردن بهم نمیداد چندبار به گلوم دست کشیدم و آب دهنم و قورت دادم ولی صاف نمیشد این گرفتگی


romangram.com | @romangram_com