#لرد_سوداگران_پارت_154
دستم و به شکمم گرفتم و به سمت حموم دوییدم ،هیچی نخورده بودم که بخوام چیزیو بالا بیارم ،روی سکو که وان روش قرار داشت نشستم
با انگشتم موهام و لوله میکردم و به آبی که از شیر خراب میرفت خیره شدم ،بی حس بلند شدم و جلوی آیینه قدی وایسادم قیچی و برداشتم بدون فکر موهام و از بیخ بریدم
به تارای موهام نگاه کردم ،عاشق این بودم که مامان موهام رو شونه کنه از وقتی یادمه فقط میذاشت سرش و کوتاه کنم .سرم و بلند کردم اینبار به آدم جدید تو آیینه خیره شدم
پوستم بی رنگ تر از همیشه به نظر میرسید تمام آرایش چشمم ریخته بود و پای چشمم و سیاه نشون میداد ،خسته شده بودم از زندگیم از تمام اتفاقاتی که برام افتاده بود و داشت میوفتاد دیگه نمیخواستم تحمل کنم، دیگه حتی توان تحملشم ندارم
تموم شدم مامان
منو ببخش دیگه نمیتونم تحملش کنم نه اونو که ذره ای براش مهم نیستم ولی تظاهر میکنه تا بیشتر دل ببندم نه خودم و که هیچکاری ازم برنمیاد
آب داغ رو باز کردم تا وان پر بشه، توش دراز کشیدم
برقی تیغ منو یاد نگاه وندا انداخت وقتی جلو در خورد شدم و فروریختم دید و بروی خودش نیورد ،هیچوقت فکر نمیکردم خواهرم همچین آدمی باشه تصورشم حالم و بهم میزد که خواهرم اینجوری باشه
خون که تو آب پخش شد چشمام و بستم
حس معلق بودن خوبی داشتم، حس میکردم داره تموم میشه ، آزادی از این اسارت خوشایند بود
تقریبا دیگه انگشتامم حس نمیکردم ،بدنم رو آب اومد ،چشمام و بستم، چرخ خوردم تو آب حس خفگی زیر آب بهم چیره شد ولی حتی نا نداشتم گردنم و از زیر آب بکشم بیرون
صدای کوبیده شدن چیزی به در اومد بارها تکرار شد ولی من صدای ضعیفی میشنیدم، به سرعت از تو آب کشیده شدم بیرون .ولی حتی نمیتونستم پلکام و باز کنم ببینم کی نجاتم داده
صداش و که شنیدم چشمام و به سختی باز کردم که برای بار آخر ببینمش بعد برم. پیش خودم که میتونستم اعتراف کنم هنوزم دوسش داشتم حتی بیشتر از خودم
حتی با اینکه صورتش تار بود تونستم برق اشک رو تو چشمای سبزش ببینم ،چقدر شفاف و خوشرنگ شده بودن
خیلی زود از کاری که کرده بودم پشیمون شدم، پشت هم پلک میزدم تا اشکام کنار برن بتونم ببینمش، دیدن این نگاه رو نمیخواستم از دست بدم
_آروم باش ویدا الان میریم بیمارستان ،تحمل کن
romangram.com | @romangram_com