#لرد_سوداگران_پارت_153

برگشت و عمیق تو چشمام نگاه کرد

_هیچوقت

دوباره لرز بهم نشست چرا مردای این خونه این شکلین حتی امشب از پرهام هم ترسیده بودم چشماش خشک و بی روح شده بود،انگار تمام آدمای تو سالن مجسمه متحرک بودن

_خواهرت انگار زیاده روی کرده

چشم چرخوندم و وندا رو تو بغل مرداس دیدم،شوکه از جام بلند شدم که میز برگشت ،اطرافیانم همه به سمتم برگشتن.یزدان سریع میز و برداشت

ولی چشمای من فقط اون دوتارو میدید ،وندا تو بدترین حالت ممکن بود، به سختی به پرهام نگاه کردم که براش مهم نبود زنش تو چه وضعیه

وقتی برگشتم نبودن هجوم اسید معدم و تا گلوم حس کردم ولی با هر جون کندنی بود رفتم طبقه بالا ، صدای مرداس میومد

_احمق خوک اندازه ظرفیتت کوفت میکردی

_مرداس ...تو ......نمیفهمی......من ...از .....اول تورو..........دوست داشتم......نه اون پرهام احمق ........لیاقتت بیشتر از......ویدا بی خاصیته.....من از اولم..ازش خوشم ....نمیومد..........تازه فهمیدم.......اون خواهر ...........من نیست.......بیا ...مال هم باشیم

_چی داری میگی احمق، به خواهرتم نمیتونی خیانت نکنی

_اون خواهر من نیست تو خاطرات بابام خوندم . من دوست دارم مرداس

با هر قدمی که برمیداشتم حس میکردم دارم از درون فرومیپاشم به در اتاق که رسیدم از دیدن صحنه جلوم، زانوهام خم شد و نشستم سرم و به دیوار تکیه دادم اشکام بدون اجازم ریختن ،نمیخواستم هق بزنم این مرد ارزش دوست داشتن نداشت، وندا خواهرم نبود نمیخواستم دیگه جدالشون و ببینم و بشنوم

این زنده بودن ارزش نداشت وقتی ذره ای مهم نبودم حتی برای خودم ،این زندگی که برام ساخته بود ارزش زندگی کردن نداشت

با دیدن پرهام که به سمت اتاقشون میومد از جام بلند شدم و با سرعت به سمت اتاقم دوییدم ،چند بار نزدیک بود بخورم زمین ولی خودم به اتاق رسوندم ،در و قفل کردم

عقب عقب رفتم ولی هنوزم خیره به در بودم ولی صحنه چند لحظه پیش جلو چشمم بود

لباسم و عوض کردم و سرتا پا مشکی پوشیدم ،جلو آیینه ایستادم

صورت آرایش شدم بهم دهن کجی میکرد مثل وحشیا پاکش کردم که بیشتر شبیه دلقک شدم ،کل وسایلای روی میز و ریختم رو زمین

romangram.com | @romangram_com