#لرد_سوداگران_پارت_151
به انگشترم نگاه کردم وقتی بهم دادش یه جور تعلق خاصی پیدا کردم که تا الان بهش نداشتم
با صدای آرایشگر بلند شدم
_عزیزم میتونی بلند شی و لباستو بپوشی
_ساعت چنده؟
_7
_وای چقدر طول کشید الاناست که بیان
کمکم کرد لباسم و پوشیدم و رفت بیرون کمی به خودم تو آیینه خیره شدم رنگ بنفش بادمجونی بهم خیلی میومد پوست سفیدم و بیشتر نشون میداد ،موهامو مش فانتزی فندقی کرده بود .کمی فر موهام و باز کردم که بیشتر دورم باشه ،لباس ماکسی ساده ای بود ولی پشتش کاملا باز بود .
تقه ای به در خورد منتظر شدم ببینم کیه ،با دیدنش لپام گل انداخت ،خودم و مشغول کفشام نشون دادم
_حاضری؟
صداش همیشه انقدر خشک بود یا من حس میکردم؟بهش خیره شدم ،گرفته و خسته بود با چشمایی که نای باز شدن نداشتن
_ویدا بیا بریم مهمونا دارن میان
آروم پشت سرش حرکت کردم ،عوض شده بود یا بازم باید کولاکی رو تجربه میکردم
بالای پله ها وایساد دستم وخیلی سرد گرفت،همراه هم رفتیم پایین، نزدیک در ورودی ایستادیم
پرهام نبود ولی وندا و یزدان تو حیاط بودن ، به مرداس نزدیکتر شدم حواسش متوجه من شد
_مرداس چیزی شده؟
_نه
انقدر سرد و خشک این کلمه رو گفت که تمام بدنم یخ بست ازش فاصله گرفتم و رو صندلی نشستم، حال خودم و نمیفهمیدم نمیدونستم چرا برام انقدر مهم شده که با کوچیکترین تغییرش حالم دگرگون میشه
romangram.com | @romangram_com