#لرد_سوداگران_پارت_149
بالشت رو برداشتم و رو صورت علی گذاشتم ، به هستی خیره شدم ،تیر خلاص و تو صورت علی خالی کردم، به ضرب هستی پرید و خیره بهم شد
سر اسلحه رو به سمتش نشونه رفتم، قفسه سینش به سرعت حرکت میکرد ،مردمک چشماش بین صورتم و اسلحه مدام حرکت میکرد
_مرداس........منم........هستی........خواهش میکنم.......منونکش
_نزدیکش شدم که لب تاب با صدای بدی رو زمین افتاد، خودش و گوشه صندلی مچاله کرد ولی هنوزم با ترس زیادی بهم خیره مونده بود
_بگو
_چ......چی..........چی بگم
_برا کی کار میکنی و منو فروختی
_من......بخدا...........هیچ...
_هستی؟
_ب....له
_نمیخوام بکشمت بهت دارم فرصت میدم پس بگو
آب دهنش و به سختی قورت داد دستش و به گردنش میکشید ،با چشم به جسد علی اشاره کردم که ترسش با دیدن خون، پاچیده شده به دیوار بیشتر شد
_امیر بهمون گفت تو داری یه محموله بزرگ و جابه جا میکنی ،سعید میخواست دورت بزنه و خودش بالا بکشه توسط علی فهمیدم و بار و زودتر خالی کردیم حتی عتیقه هاروهم خودمون برداشتیم ،هیچی تو کامیونا نیست تو از هیچی خبر نداری مرداس ،امیر گفت اگر بتونیم براش صندوق و ببریم بهمون پول خوبی میده...............براهمین با اصلش عوضش کردیم
موهاش و گرفتم و دنبال خودم کشیدم میخواست جیغ بزنه که سرش و جلو صورتم گرفتم ، از بین فک قفل شدم غریدم
_لال باش
رو زمین کشیدمش و پرتش کردم کنار امین، چندتا گلوله پشت هم بهش زدم و فلزش باز شد. عصبانی به هستی نگاه کردم میلرزید و به پای امین چسبیده بود
_کجاست؟
romangram.com | @romangram_com