#لرد_سوداگران_پارت_147

ضجه میزد کنار پام ،از در خونه خارج شدم که امین نگهم داشت

هستی: مرداس تروخدا صبر کن بخدا باور کن اونیکه تو ذهنت میچرخه نیست علی از بچهای خودمونه نشناختته

نفس عمیقی کشیدم و برگشتم تو خونه رو مبل نشستم و بهشون خیره شدم

_امین این لاشه رو جمع کن، هستی بیا بگو این صندوق چیه؟و چطوری باز میشه؟

باهم کمک کردن و علی بردن تو اتاق، برام مهم نبود حتی اگر میمرد باید یاد میگرفت که احترام نگه داره، هستی با ترس زیادی کنار پام جلوی صندوق نشست

_بازش کن

چشمای اشکیش و بهم دوخت ذره ای برام مهم نبود که ترسیده، ولی نمیدونم چرا تو ذهنم داشتم چشماشو با نگاه ویدا مقایسه میکردم و اون میشی براق برام جذاب تر بود

جعبه کهنه رو با یه انبر ساده باز کرد،پارجه مشکی روی جعبه بود برش داشت ،چقدر برام این صندوق مسی آشنا بود

_این یه نوع سیستم امنیت قوی داره که با چشم قفلش باز میشه

_یه جوری بازش کن

_نمیشه مرداس این مدل صندوق اینطوری باز نمیشه ،به سختی تونستیم از کاخ استاد سرخ بیاریمش

_هیچ راهی نداره بازش کنی؟

_نه

_پوف من چطور رنگ چشم استاد سرخ رو بدست بیارم حالا ،برم جسدشو پیدا کنم اخه!

هستی دستش و نرم روی جعبه کشید

کلافه از جام بلند شدم نمیخواستم پرهام بفهمه من برا بدست اوردن این جعبه خونه پدرش و زیر رو کردم

_جنس فولادش و نمیشه منجمد کرد و باز کرد؟

romangram.com | @romangram_com