#لرد_سوداگران_پارت_140


اخم ساختگی کرد و برام خط و نشون کشید

_واقعا که، فکر میکنی لابد خیلی خوش اخلاقی

_پس خودت و این مدت ندیدی

سرش و انداخت پایین با انگشتاش بازی کرد،زندگی انقدر روی خشنش و بهم نشون داده بود که نمیتونستم درک کنم وجود ویدا چرا یه حس متفاوته

چرا نمیخوام ناراحت بمونه

چرا وقتی فهمیدم چنین اشتباهی کردم از خودم بدم اومد

برای اولین بار حس کردم کار اشتباهی کردم

خواستم که جبران کنم ولی پسم میزد تا حالا تو چنین شرایطی نبودم

سرم و به طرفین تکون دادم یادم افتاد براش چیزای که میخاست گرفتم ولی بهش ندادم

جعبه حلقه رو باز کردم، درخشش تک الماس بزرگش چشمم و گرفت

همونطور که پشتم بود صداش کردم

_ویدا بیا

با کنجکاوی زیاد اومد رو تخت نشست،جعبه بزرگی رو از تو کمدم بیرون اوردم و جلوش گذاشتم، از وقتی پرهام باهام حرف زده بود قانع شده بودم که باید رفتارم و عوض کنم ،شاید همه چیز فرمالیته باشه ولی نمیخواستم زندگی و بهشون زهر کنم

برق چشماش خیره کننده بود ،به ذوق بچگانش نگاه کردم. نمیدونستم حسه یا چیز دیگه ای ولی عجیب بود لمسش برای منی که تمام زندگیم تو کشتن ختم شده بود

_وای مرداس این لباس از اونیکه انتخاب کرده بودم خوشگلتر بود

_برات کسی و فرستادم که کمکت کنه بهترین و انتخاب کنی نه اینکه مسخرت کنه


romangram.com | @romangram_com