#لرد_سوداگران_پارت_139

کمی بهش نزدیک شدم ،تلاش میکرد تکون نخوره ولی به خودش میلرزید ،هه بازی دوست داری ویدا خانم،من بازیگر بهتریم

دستم و به سمت در دراز کردم ولی نمیدونم چرا ویدا به خودش لرزید

_بیا بشین باید حرف بزنیم

_من.....من حرفی ندارم

برگشتم نگاهش کردم ولی اون سریع سرش و انداخت پایین

رو تخت نشستم و چشمام و ماساژ دادم با آرومترین لحنی که از خودم سراغ داشتم باهاش حرف زدم

_بین هر زن و مردی درگیری به وجود میاد، من تو حال خودم نبودم، حتی نمیدونم چرا اومدی تو اتاق، من کاری بهت ندارم ،طلاق چیه؟میخوای خودتو و خواهرت و به کشتن بدی؟

بهش نگاه کردم داشت گریه میکرد ،زانوهاش خم شدن و کنار دیوار مچاله شد

_من نمیدونم چرا........چرا اومدم تو اتاقت.......نگران شدم.....تیر خورده بودی.....حالت بد بود.......من نمیخواستم اینطوری بشه.....وندا گفت تو شروط بوده.......میتونم اذیتت کنم

بهش خیره شدم شونهاش میلرزیدن ،حس کردم چیزی تو درونم مجبورم میکنه برم کنارش ،این من بودم که همه چیزو ازش گرفته بودم، حقش بود که بخواد با این درخواست کمی از دلخوریش و نشونم بده

کنارش نشستم ،دستهاش و از رو صورتش برداشتم، با بهت بهم خیره شد رنگ میشی چشماش انگار براق تر شده بودن

_ویدا من متاسفم بخاطر رفتارم، من واقعا درگیر بودم از رو غرور نبود که نیومدم و ازت عذر بخوام چون ربطی نداره، درسته من یه قاتلم اموزش دیدم که ادم بکشم.........ولی نه احساس

دستش و نرم کشیدم و بغلش کردم هنوزم بهت زده بود

_الان من مردم مرداس؟

خندم گرفت ، بخاطر حرکت شونهام سرش و بلند کرد

_چرا میخندی بهم، میگم من مردم ؟

_انقدر اخلاقم بده؟

romangram.com | @romangram_com