#لرد_سوداگران_پارت_130
چقدر بهش میومد هه همونقدر فلج کننده و افعی ،نفرتم و ریختم تو چشمام و بهش خیره شدم .از سنگینی نگاهم برگشت سمتم
با اخم بهم خیره بود انگار براش این نفرت کوچیکترین اهمیتی نداشت ،پتو روی سرم کشیدم
_آنا هر یه ربع یه بار میای تو اتاق بهش سر میزنی،مفهومه؟
_بله آقا
_من یه هفته نیستم حواست باشه
_چشم آقا
اینارو میگفت که من بشنوم که یه هفته خونه نیست و میتونم آزادانه نفس بکشم.
تو هفته تمام مدت تو اتاقم بودم تنها کسی که میرفت و میومد آنا بود، فکر میکردم اگه نباشه خیلی بهتره با خیال راحت میتونم آزاد باشم ولی انگار یه چیزی سرجاش نبودف حتی همون توجه ریزشم خوب بود. به گلدون سیاه نگاه کردم وقتی رفت با چسب تیکه هاش و بهم چسبوندم ،خودمم نمیدونم چطور دلم اومد شکوندمش
به دفتر صورتی چرکی که جلوم بود خیره شدم ،ورق زدم
دفتر خاطرات نفیس
اولین قطره اشکم چکید رو اسم مادر عزیزم
تو گاوصندوق بابا این دفتر رو پیدا کرده بودم ،صفحات اولش انگار پاره شده بودن، از بخشی شروع میشد که فرزاد اومد خواستگاری مادرم
خیلی خوشحالم که بعد از یه مدت دوندگی فرزاد بالاخره بابا اجازه داد ،حتی مامان هم راضی بود به این ازدواج.
دقت نکرده بودم انگار بابا این دفتر رو بارها خونده بود که انقدر دقیق کلمه به کلمه،خط خوردگی داشت
زدم صفحات بعد بازم نصفه نصفه همه چی پاره شده بود ،با بی حوصلگی زیاد بلند شدم و دفتر پرت کردم رو زمین ،این روزا کلافه بودم و دست خودم نبود میخواستم به همه بپرم
_خانم
romangram.com | @romangram_com