#لرد_سوداگران_پارت_129

لبخندم عمیق تر شد و کم کم تبدیل به قهقهه شد، سرم و رو بالشت گذاشتم اشکهام بالشت رو خیس کردن. هیچوقت برام پیش نیومده بود با خنده، گریه کنم،لعنت به بخت و اقبال سیاهم

مادر عزیز تر از جونم رفت، حالا هم گیر یه مرد مرموز افتادم ،چشمام و بستم نمیخاستم اون تصاویر رو دوباره ببینم.

تا شب کسی تو اتاقم نیومد منم فقط خیره به گلدون مشکی بودم

تصاویر از جلوچشمم رد شد وقتی بهش التماس کردم، وقتی جیغ زدم ولی اون اصلا براش مهم نبود ،مثل یه افعی دورم حلقه زد و خفم کرد

موهام و تو دستم گرفتم وکشیدم از ته دلم جیغ زدم ،بلند شدم گلدون رو برداشتم و کوبیدم تو آیینه .همه چیز در کثری از ثانیه انجام شد نفهمیدم دارم چیکار میکنم

صدای خورد شدن شیشه تو اتاق اکو شد ،گلهای رز پرپر شده بودن ،از عصبانیت زیاد نفس نفس میزدم

در اتاق با صدای بلندی باز شد برگشتم سمتش خیره بود به زمین

_چه غلطی میکنی

خونم به جوش اومد به سمتش حمله کردم

_کثافت آشغال غلط و تو میکنی ،دلم میخواد بزنم اسباب اتاق رو بشکونم به تو چه ربطی داره

مشت به سینش میزدم ولی انگار حس نمیکرد ؛چشماش خون بود رفتم عقب

_چته، چه مرگته حیون وحشی میخوای بهم حمله کنی ،میخوای بکشیم؟دیگه چی دارم که میخوای بگیریش؟بیا این جون لعنتیمم بگیر بمیرم

با مشت میکوبیدم تو سر خودم، به سمتم دویید و دستام و گرفت ،تقلا کردم که ولم کنه از تماس دستش بهم حالم بهم میخورد

معدم بهم خورد اینبار با درد بیشتری، انگار یکی رو معدم نشسته، هرچی خورده بودم و بالا اوردم،تمام تنم میلرزید حتی صدای بهم خوردن دندونامم میشنیدم

صدای دادش به گوشم میرسید

_آنااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

تمام مدتی که کنارم نشسته بود بهش خیره بودم ،داشت با کسی حرف میزد ولی من خیره بودم به خالکوبیش که از گردنش مشخص بود دم یه مار یا اژدها بود

romangram.com | @romangram_com