#لرد_سوداگران_پارت_128


_آنا هزار بار بهت گفتم حواست باشه

_آقا من نبودم تو اتاق

_استخدامت کردم که فقط تو اتاق باشی

_چشم آقا

به مرداس نگاه کردم که توبیخ گرانه به آنا خیره شده بود دختر بیچاره سرش پایین بود و میلرزید ،قدرتم و جمع کردم

_من خاستم تنهام بذاره، به تو هم هیچ ربطی نداره

برنگشت نگاهم کنه ولی میدیدم فکش قفل شده و شقیقهاش نبض میزنه ،دیگه نمیتونست بهم بیشتر از اون موقع آسیبی بزنه میخاستم تا میتونم آزارش بدم

نفسش و فوت کرد بیرون و به سمت در اتاق رفت

_آنا تنهاش بذاری کار خودت و خانوادت تمومه

از حرص زیاد ناخنهام و تو دستم فرو کردم جوری رفتار میکرد انگار من وجود ندارم ،سرم و برگردوندم به سمت پنجره که گلدون سیاه رنگی چشمم و گرفت نیمخیز شدم

_وای چقدر خوشگله، این اینجا نبود

آنا با ذوق به سمتم حرکت کرد و رو تخت نشست

_خانم اومدم بهتون سر بزنم که دیدم غش کردین به آقا که گفتم بیان این گلدون رو براتون اورده بودن ،خوشگله نه؟

دوباره به سمت گلدون برگشتم رنگ مشکی براقی داشت و هم خونی خاصی با رزای توش برقرار کرده بود ،دستم و دراز کردم یه شاخش و برداشتم و بو کردم

خندم گرفت یعنی میخواست اینطوری جبران کنه اون کارش

_خانم چرا میخندین؟


romangram.com | @romangram_com