#لرد_سوداگران_پارت_125

_آروم باش عسلکم

_مامان دلم براتون تنگ شده بود ،میخوام کنارتون بمونم

_الان کنارمی عزیزجونم

اشکهام پشت سر هم میریخت ،مادرم به آرومی موهام رو نوازش میکرد و من از حس کردنش بعد مدتها خوشحال بودم

کم کم اشکهام بند اومدن و سرم رو پاش گذاشتم ،طبق معمول پیشونیم و نرم بوسید ،رد لبخند محوی روصورتم نشست.آرامشم کنار مادرم بود

_عزیزم باید بری

به سرعت بلند شدم و نگاهش کردم، سرم و به علامت منفی تکون دادم

_نه مامان میخوام کنارتون بمونم،خواهش میکنم

_عزیزم یکی اونجا هست که بهت نیاز داره

_ولی من نمیتونم ،یعنی نمیخوام

بهش خیره شدم که دورتر میشد و پاهای من میخ زمین شده بود ،دستم و دراز کردم که بگیرمش ولی اون داشت با سرعت هرچه تمامتر میرفت که دور بشه، وقتی تبدیل به یه نقطه شد جیغ بلندی کشیدم، زیر پام خالی شد و سقوط کردم

تنم درد میکرد انگار از یه ساختمون افتاده بودم ،چشمام و به سختی باز کردم اتاق کاملا تاریک بود کمی خودم و بالا کشیدم ولی زیر دلم تیر کشید ،اطراف و نگاهی کردم کسی تو تاریکی نشسته بود ولی چشمام خوب نمیدیدش

_از جات تکون نخور

از شنیدن صداش تنم رعشه گرفت ،پتو رو چنگ زدم، همش چشمای خون گرفتش جلوم بود ،به گلوم دست کشیدم انگار دستای پهن و مردونش دور گردنم بود ،به سختی نفسم بالا میومد

بلند شد با هر قدمی که بهم نزدیک میشد بیشتر تو خودم مچاله میشدم ،تو نور که قرار گرفت تونستم صورتش و ببینم

باورم نمیشد انقدر خورد به نظر برسه پای چشماش سیاه بود ،گونهاش زده بود بیرون موهای پریشونش رو صورتش پخش شده بود انگار رنگ شفاف سبز چشماش ،تیره شده بود سیاه سیاه

کمی دیگه نزدیک شد و با بی حوصلگی تموم رو صندلی نشست ،دوتا دستاش رو صورتش قرار ،با آهی که از تمام وجودش کشید، بیحال شدم سرم و رو بالشت گذاشتم و بهش خیره شدم

romangram.com | @romangram_com