#لرد_سوداگران_پارت_124
ویدا
صدای قدمهاش که دور میشد اومد به خودم جرات دادم سرم و بلند کنم،ازش میترسیدم دیگه اون حس امنیت و کنارش نداشتم
به آرومی از تخت اومدم پایین
شهلا: وای دختر چیکار داری میکنی
_میخوام برم حموم
_الان ضعف داری نمیتونی ،صبر کن سرمت و پرهام بخره بهت بزنم تموم که شد بعد برو
هرچقدر اصرار کرد نتونست مانعم بشه ،لیف رو با شدت زیادی رو تنم و جاهای که کبود شده بود میکشیدم ،ولی نمیتونستم خاطرات رو از ذهنم بشورم
بی لیاقت تر از اونی بود که فکرش و میکردم، برای چی اصلا رفتم کمکش؟ چرا صدای شکستن شیشه که اومد بدون فکر رفتم تو اتاقش؟ چرا وقتی دیدم منگه بیرون نزدم؟ چرا وقتی چشمای به خون نشستش ترسوندتم بازم وایسادم؟آخ کاش دستم میشکست نمیزدم تو صورتش که وحشی بشه
رو موزاییک نشستم و با صدای بلند گریه کردم و خودم و تاب دادم ،کاش میشد بمیرم این ننگ تموم بشه
سرم گیج میرفت حس میکردم پوستم داره مور مور میشه به دیوار حموم تکیه دادم ،صدای دوش آب دورتر به نظر میرسید
چشمام و بستم ،انگار با سرعت هرچه تمامتر تو یه چاه سیاه فرو میرفتم ،تصاویری دور از واقعیت از جلو چشمم رد میشدن و هی سنگین تر میشدم
ضربه شدیدی بهم خورد و یهو از تو چاه دراومدم،یکی بلند صدام میکرد ،به سختی چشمام و باز کردم قطرات آب تو صورتم فرو میومدن ،کمی پلک زدم تا تصاویر جلوم واضح بشه سایه هایی میدیدم ،صدای مردی میومد آروم و نجواگونه
_دووم بیار
مثل پرنده ای آزاد و رها بلند شدم یا بلندم کرد، نمیدونم ولی میدونم سرم تو یه مکان گرم قرار گرفت ،ولی کوبش دیوانه وار قلبش برام تعجب برانگیز بود ،چشمام و بستم با آرامش خوابیدم شاید این آخرش باشه دلم میخواد حالا که حس خوبی دارم بمیرم نه چند دقیقه پیش که در حال جون کندن بودم.
مادرم با لباس سفیدی کنار رود زیبایی نشسته بود ،با شادی زیاد به سمتش دوییدم ،از صدای خش خش برگها سرش و برگردوند
با دیدنم، لبخند زیبایی زد و دستهاش و برام باز کرد ،تو آغوشش حل شدم و با حسرت زیاد پیراهنش و چنگ زدم
romangram.com | @romangram_com