#لرد_سوداگران_پارت_121
_سلام بر مرد خسته
_کجایی
_صدات چرا اینطوری شده
_جواب منو بده
_اومدم با بچها کاخ
_تنها برگرد بی وندا سر راهت شهلا رو هم بیار
_چیزی شده؟
_پرهام قبلا انقدر سوال نمیکردی
بادلخوری زیاد فقط چشم گفت تلفن رو قطع کردم لباس سر همی تنم کردم و رفتم بیرون
صدای هق هق ارومش تو راهرو میپیچید به در بسته اتاقش نگاهی کردم و رفتم پایین،تو سالن منتظر نشستم تا بیان
کاخ خیلی دورتر از اینجا بود تقریبا بیرون از شهر بود ،پام و تکون میدادم ولی هنوزم نمیتونستم به اعصابم مسلط بشم،بلند شدم و رفتم بالا
به در اتاقش نگاه کردم ،هیچ صدایی نمیومد ،دیگه نمیخواستم یه ضربه دیگه بهش بزنم، چند تقه به در زدم ولی جوابی دریافت نکردم ،چند قدم عقب رفتم سایه ای پایین در افتاده بود دوباره در زدم ولی حرکتی ندیدم
رفتم تو کتابخونه پشت قفسه اهرمی و کشیدم مانیتورا دوربین مخفی و روشن کردم و به اتاق ویدا رو نگاهی انداختم،پشت در افتاده بود
سریع از جام بلند شدم. در اتاقش و به ارومی باز کردم بخاطر نشستنش پشت در نمیتونستم کامل بازش کنم،با هر بدبختی بود وارد اتاق شدم
ملحفه خونی شده بود،کنارش زدم. به صورتش نگاه کردم رنگش پریده بود بلندش کردم ،تنش بشدت میلرزید ،گذاشتمش رو تخت و سریع رفتم براش لباس اوردم ،دندوناش بهم میخوردن و هذیون میگفت پتو رو کامل روش کشیدم و کنارش نشستم .هدفم از این کار چی بوده اخه ،دستم و بین موهام کشیدم ولی عصبانیتم کم نمیشد، دوباره به صورتش نگاه کردم جای دستم رو صورتش مشهود بود ،گوشه لبش پاره شده بود و خون خشک شده بود ،سخت میتونست اب دهنش و قورت بده .
به آرومی موهاش و کنار زدم ،جای انگشتای بزرگم ابراز احساسات مثل یه حلقه ی سیاه بود
چقدر این تصاویر برام آشنا و نزدیک بود وقتی مادرم از درد زیاد و گریه از حال میرفت، بالا سرش وایمیسادم و کبودیای رو تنش و میشمردم
romangram.com | @romangram_com