#لرد_سوداگران_پارت_119
عکس رو برگردوندم ،مادرم و یه پسر ژاپنی کنار هم بودن .مرد یه رکابی تنش بود بدنش پر از خالکوبی .به دستاش خیره شدم دوتا انگشت کوچیک نداشت
به دیوار خیره شدم ،این امکان نداشت باورم نمیشد ،مادر عزیزم میخاسته زن یه یاکوزا بشه
سرم به دوران افتاد رو تخت نشستم،داشتم بین کیا دست و پا میزدم! اصلیتم از خانواده ی همچین ادمایی !افعی یاکوزا بوده!بابام مافیایی
خودم ماشین کشتار دست آموز سازمان پیشرفته
عکسا و نامه مادرم و ریختم تو سطل فلزی، به عکس دونفرشون خیره شدم ،مادرم عاشقانه بهش به مرد نگاه میکرد، مرد با شیطنت زیاد روش و ازش برگردونده بود ،خط عمیق شکستگی رو ابرو سمت چپش داشت، بهش نمیخورد سن زیادی داشته باشه ولی خالکوبی رو سرش و دوتا انگشت کوچیکاش که دو بند نداشت نشونه مقام بالایی بود تو گروهای یاکوزا
فندک رو زیر عکس گرفتم ،صورت مادرم از بین رفت .انداختمش وسط سطل و به سوختن کاغذا خیره شدم .پرونده رو تو دستم لوله کردم
شعله های آتیش رو تو درونم حس میکردم ،چشمام و با درد بستم ،دستم و رو سطل آشغال گذاشتم
حس میکردم پوستم داره ور میاد ولی از التهاب درونم کم نمیکرد،بطری تو قفسه رو دراوردم و سر کشیدم ،ولی بازم از التهابم کم نمیشد، یادم نمیرفت، زنی تو خاطراتم با صدای بلندی میخندید ولی وقتی صدای شلاقی که تو هوا تاب میخورد میومد این اشکاش بودن که صورتش و خیس میکرد
بطری خالی رو انداختم زمین خورد شد ،یکی دیگه برداشتم چشمام دو دو میزد ، نمیتونستم وزن سرم و تحمل کنم ،به پرونده تو دستم خیره شدم، عکسی از پدربزرگم نبود ،مردی که باعث بدبختی مادرم شد
شعله های آتیش خاموش شده بودن ،بطری ازدستم لیز خورد و رو پام خورد شد ،التهاب درونم انقدر زیاد بود که حس میکردم دارم تو کوره پخته میشم ،دست انداختم به یقه بلیزم و پارش کردم .وسط اتاق بی هدف وایساده بودم و به پام نگاه میکردم که خون از زخمهای کوچیک، بیرون میزد
پاهای یکی جلوم قرار گرفت ،سرم و بلند کردم صورت یه دختر بود ولی من نمیتونستم تشخیصش بدم ،بلند بلند حرف میزد و دستش و تاب میداد تو هوا ولی من فقط صدای ضجه میشنیدم
دستاش که با صورتم برخورد کرد از سردیش خودم و عقب کشیدم وهلش دادم ولی مصرانه دوباره به سمتم اومد ،دستم و میکشید ولی نمیفهمیدم چی میخواد صداش نمیومد ،صدای خودمم نمیشنیدم ولی حس میکردم لبهام دارن حرکت میکنن
سیلی محکمی تو صورتم خورد ،سریع به سمتش چرخیدم تصویرش تارتر میشد
دستم با شتاب به سمتش بردم و لباسش و چنگ زدم ،خم شد به جلو ،موهاش رو تنش پخش شدن ،مثل افساری گرفتمشون و کشیدم صدای جیغش برام آشنا بود خیلی آشنا ولی مغزم انگار فعالیت نمیکرد ........نمیدونستم این صدا مال کیه
هلش دادم به سمت دیوار، دستش و به سینم فشار میداد که نزدیکش نشم ،گلوش و فشار دادم و کمی بلندش کردم ،ناخنهاش تو گوشت دستم فرو رفتن ولی درد حس نمیکردم، برگشتم و پرتش کردم رو تخت، بهش نزدیک شدم ،ولی تکون نمیخورد ،زانوم رو شکمش گذاشتم که صدای ناله ضعیفی شنیدم ، صورتم و بردم نزدیکش موهاش و سفت کشیدم ،بوی عطر خاصی داشت، به بینیم نزدیک کردم
با پاش زد تو شکمم ،مایع تلخی از معدم تا دهنم برگشت ،دو دستش و با یه دستم نگه داشتم و رو شکمش نشستم ،سیلی محکمی تو صورتش زدم ،تقلاش کمتر شد
از گردن گرفتمش و بلندش کردم ولی سرش بیحال افتاده بود ،صدای خر خر گلوم مثل یه حیون زخمی بود
romangram.com | @romangram_com