#لرد_سوداگران_پارت_118


پاکت رو از تو کشو دراوردم،باید میفهمیدم برای مادرم چه اتفاقاتی افتاده

_پسر عزیزم مرداس جان، متاسفم که در کنارت نیستم و تنهات گذاشتم،من این نامه رو نوشتم که تو از حقایقی با اطلاع بشی، نمیدونم که بدست کسی کشته میشم یا اتفاقی میوفته.فقط این رو مینویسم که به وقتش بهت داده بشه

میدونم که هیچوقت اونطور که باید مادر خوبی برات نبودم و نتونستم از محبت بی نیازت کنم عزیزم و بیشتر از همه از این متاسفم که تو رو درکنار یه مرد بیمار رها کردم.

میدونی که من اصلیتم ایتالیاییه و تو شهر متروپلیس بدنیا اومدم ولی پدرم یه دورگه بوده هیچوقت درمورد قومیتش حرف نمیزد ،کوچیک که بودم مادرم کشته شد به دست برادرش و هیچوقت پدرم برای من حقیقت رو فاش نکرد خواهرم که کمی بزرگتر بود فرار کرد .زندگی عادی داشتم تا وقتی که سنم بالاتر رفت .محدودیتام بیشتر شد حتی وقتی بیرون میرفتم باید با محافظ میبودم

سرنوشت روی دیگه ای سکه رو بهم نشون داد، یه شب وقتی تو اتاقم داشتم کتاب میخوندم بابام سریع اومد تو اتاقم و بهم فرصت نداد چیزی و حلاجی کنم سریع سوار هواپیما شدیم ورفتیم ژاپن، اونجا متوجه شدم بابام تو کار خلافه ولی بازم اجازه نمیداد بیش از اندازه تو کاراش سرک بکشم. با دوتا از پسر عموهام آشنا شدم

خیلی مراقبم بودن حتی وقتی بابام ماها ول میکرد میرفت اونا حواسشون بهم بود ،زندگی من به هر نحوی بود میگذشت تا اینکه یه روز اتفاقی افتاد،بابام با یه مرد جوان برگشت ،گفت که قراره بریم ایران اونجا ،میخواد به کاراش ادامه بده

باهاش مخالفت شدیدی کردم حتی راضی شد که منو بذاره بره منم خیلی خوشحال بودم از این بابت،حتی پسر عموم ساوادا ازم خواستگاری کرده بود و ما نامزد کردیم ولی بابام بشدت مخالف بود میگفت نمیخواد من زن یه خلافکار باشم هرچند که میدونستم داره دروغ میگه و میخواد منو برای نفعی ببره ،ولی برای من فرقی نمیکرد شایدم زیادی خام بودم که متوجه نمیشدم همه اینا نقشس

اون مردی که همراه بابام اومده بود رضا پدرت بود ،رو ذهنیتم کار کردن چندباری ساوادا رو تو حالتای غیر قابل تحمل دیدم و انتخاب کردم که با بابام برم ولی همیشه نگران بودم چون ساوادا تهدیدم کرد، همیشه نگران بودم که نکنه تو آینده بیاد سراغم.

بابات مرد زبون بازی بود خیلی زود منو به خودش علاقه مند کرد اوایل فکر میکردم جاسوسه تو گروه بابام ولی فهمیدم برای بابام کار میکنه ولی سرهنگ هم هست و این بیشتر ازارم میداد که زن چه آدمی شدم ،بعد ازدواجم،دیگه هیچوقت بابام رو ندیدم و این بیشترین عذابی بود که میتونستم تحمل کنم چون گفت من زن یه جاسوس شدم و منو طرد کرد ولی وقتی تو رو بدست اوردم زندگیم زیر رو شد، دیگه تحمل اخلاق رضا سخت نبود ،ولی وقتی سنت بیشتر شد و رضا بهم گفت بابام چیکاره بوده، ساوادا رئیس چه گروهی بوده و بابام چه سازمانی اداره میکنه دردم بیشتر شد ،میخواستن توروهم ازم جداکنن.

تنم خیس عرق شده بود و دستام میلرزید نمیفهمیدم اصلا چی نوشته و داره از چی حرف میزنه ،کمی با انگشتام چشمام رو ماساژ دادم و به نامه نگاه کردم

_تمام تلاشم و میکردم که رضا نتونه تورو ببره به اون سازمان میدونستم اینجور سازمانارو بابام فرماندهی میکرد تا بتونن آدما رو به ماشین کشتار بدون احساس تبدیل کنن، نمیدونم الان چه اتفاقی برات افتاده پسرم ولی ازت خواهش میکنم، بخاطر من ادامه نده به کارای پدرت و پدربزرگت

از داییم خاستم بهت یه سری اطلاعات رو بده اگر یه روزی بین این ادما قرار گرفتی،لقبش افعی، مراقب خودت باش عزیزم .منو بخاطر اینکه ترکت کردم ببخش

نامه از دستم افتاد،به پرونده ها نگاهی کردم .چیزاییکه هیچوقت نمیدونستم افعی دایی مادرمه،پدرم هیچوقت پلیس نبوده

و پدربزرگی که هیچوقت نمیدونستم کی بوده و کی هستش، پروندش و باز کردم .به زبون دیگه ای مشخصاتش و نوشته بود باید میدادم هستی برام ترجه کنه

برگه هارو بلند کردم که یه عکس به پشت افتاد رو زمین،برشش داشتم

_تقدیم به گل همیشه خندانم.از طرف ساوادا


romangram.com | @romangram_com