#لرد_سوداگران_پارت_116
ناصر:مرداس بهتره فکرات و بکنی ،مریدای استاد سرخ منتظر اعلام امادگی تو و پرهام هستن که تا الان ساکت موندین،همه میدونن که پرهام زندس و میخوان بدونن چرا داری به این مخفی کاریات ادامه میدی
برگشتم سمت پرهام که نگران بهم زل زده بود ،ذهنم ورق خورد زمانی که استاد سرخ منو کنارش خوند ،نگران بود ولی همیشه صلابتش و حفظ میکرد
_مرداس خوب گوش بده ،تو رو آموزش دادم که حتی داشتی جون میدادی هم از پرهام محافظت کنی، اون نمیتونه از پس جمع کردن کارای من بربیاد.
به 20تا شاگرد اصلی استاد سرخ نگاه کردم که بین اون 100نفر فقط ما مونده بودیم ،کتفم تیر میکشید ولی بدتر از این دوراهی نبود که توش گیر کرده بودم.من قسم خورده بودم که پرهام و وارد این بازی نکنم، اگر هم میخواستم خودم همه کاره بشم. بیشتر بین این 20نفر هرج و مرج به وجود میومد
دستم و با کلافگی زیاد رو پیشونیم کشیدم ،کمی قدم زدم ولی بازم هیچ فکری به ذهنم نمیرسید
پرهام: مرداس کمی بهم زمان بده فکر کنم
صداش از ته چاه میومد،بهش نگاهی کردم ولی اون خیره به زمین بود ،جو متشنجی بود باید جمع میکردیم میرفتیم کاخ اونجا بهتر بود تا خونه من که تقریبا در مقابلش هیچ امکاناتی نداشت
یه دفعه با صدای وحشتناک در همه به اون سمت چرخیدیم ،یزدان با آشفتگی خیلی زیادی به سمتمون میومد
_امروز همه یه چیزیشون هست ،بمیری این چه وضع اومدن تو خونست اخه
رنگش پریده بود ودستاش میلرزید به سمتش رفتم ،چشماش دو دو میزد نفساش نامرتب بود انگار که از چیزی فرار کرده باشه .با صدای خیلی ضعیفی صدام کرد
_مرداس
_یزدان جون بکن چیشده؟
دستش و برد تو کتش و پوشه ای رو دراورد ،گرفتمش ولی اون نگاهش به یه جای نا معلوم بود.روی پاکت نوشته های نامفهومی داشت
صدای تلفن یکی از بچها حواسم و پرت کرد
امین:پرهام بیا این تلویزیون رو روشن کن
به شبکه اخبار نگاه کردم ،مجری همینجور داشت حرف میزد ولی چشم من به عکس محمود خیره مونده بود
romangram.com | @romangram_com