#لرد_سوداگران_پارت_114


ویدا:اقا پرهام ترو خدا بیایید کمک

صدای دوییدنش اومد و بعدش منو به سمت خودش کشید

_چیکار کردی مرداس، ضدگلوله شدی دیگه رفیق.هرچقدر میخوری سفت تر میشه که این عضله ها

_ببند

_چشم

کمکم کرد رو صندلی نشستم که دوباره چشمم به جیگرا خورد

_اوه اوه ویدا برا این گوشت خریدی؟

ویدا با تعجب زیاد به من خیره شده بود وسوالی از پرهام کرد

_مگه چیشده

_این آقا به گوشت لب نمیزنه

وندا وارد اشپزخونه شد

_اووووم چه بوی خوبی میاد،ویدا چیکار کردی

ولی ویدا هنوز به من خیره بود انگار موجودی به عجیبی من ندیده،حسی تو چشماش میدیدم که برام نااشنا بود،این نگاه رو نمیتونستم معنی کنم، به آرومی کنارم نشست ولی هنوزم نگاه غیر مستقیمش بهم بود

به پاکتی که افعی بهم داده بود خیره شدم حس عجیبی بهش داشتم ،نمیخواستم بازش کنم ولی کشش عجیبی باعث میشد که نتونم ازش بگذرم

محتواش رو تختم ریختم،عکسای زیادی بود همراه یه نامه، چشمم خیره به نامه بود ولی نمیتونستم.....شایدم نمیخواستم که بدونم بعد این همه سال

فراموشش کرده بودم ،مادرم .تمام زندگیم که رفت زیر خاک رو از یاد برده بودم ولی الان همه چیز جلومه و من نمیتونم دست ببرم وببینمشون. چشمم فقط اسم مادرم و میدید که روی پاکت نوشته شده بود


romangram.com | @romangram_com