#لرد_سوداگران_پارت_100


عقب رفت و یه دور چرخید نزدیکم شد

_ژاله اون دوتا دختر رو سالم میخاد

دستش و ول کردم برگشتم که برم بیرون ولی یهو چراغا خاموش شد ، تو حال خودشون نبودن که از خاموش شدن چراغا داشتن لذت میبردن

احمقانه ترین استراژدی این بود ، عینکم و از تو جیبم دراوردم

8تا مرد سیاه پوش اومدن تو سالن تو دستشون گاز بیهوشی بود .به امیر که پشت شیشه وایساده بود و میخندید نگاه کردم ،برگشتم که ببینم اطلاعاتیم چیکار میکنه ولی غیبش زده بود

بطری رو از رو میز برداشتم و سر کشیدم برگشتم عقب،نگاهم به سمت بالای پله ها کشیده شد. پوزخند خسته ای زدم

جای گلوله کوچیکی رو پیشونی عموم بود ، حیف مهره سوخته

بین جمعیت قرار گرفتم و منتظر شدم وقتی گاز رو رها کردن ، کتم و در اوردم و دور صورتم پیچیدم سریع پله ها رو بالا رفتم کلید رو از تو گردنبند عموم بیرون کشیدم

به سمت اتاقش رفتم، چشم چرخوندم چیز خاصی ندیدم .داشتم میومدم بیرون که چشمم به کیف مشکی افتاد که از زیر تخت بود. برش داشتم

برقا اومد وقت خیلی کمی داشتم ،پنجره رو باز کردم و پریدم تو حیاط ،به موتورم رسیدم

کمی اطراف رو نگاه کردم خب چطور قراره از اینجا خلاص بشی مرداس، به این فکر نکرده بودی، پسر عموت چقدر شیاده

اطراف رو خیلی خوب بررسی کردم تنها راهی که میموند این بوده که از تپه کنار ویلا پایین میرفتم

سوار موتور شدم و بدنش و افقی نگه داشتم که تو شیب لیز بخوره

تو اتوبان به هر چیزی فکر میکردم، به جز اینکه چطور اون اطلاعاتی به سرعت منو خبر کرد! بعدم چطور به اون سرعت عمو کشته شد

با ترمز گرفتنم صدای جیغ لاستیکا بلند شد، سریع کیف رو باز کردم فقط یه کاغذ بود

__عزیزم هنوز اونقدر حرفه ای نشدی که متوجه بشی


romangram.com | @romangram_com