#لمس_خوشبختی_پارت_93

-چون که من گوشیمو خونه جا گذاشته بودم
-من 2 شب زنگ زدم اون موقع تو کجا بودی؟
با تعجب گفت:
-درسا چرا این طوری می کنی؟ اون شب ساناز یه قصدایی داشت منم زدم از خونه بیرون
با بغض گفتم:
-تو نمی فهمی من چی کشیدم توی این چند روز، همش فکرم توی خونه بود، همش نگران بودم... نگران بودم یکی از راه برسه و جامو بگیره... نمی فهمی...
گریه دیگه اجازه نداد ادامه بدم... امیرسام دست دراز کرد و منو بطرف خودش کشید و گفت:
-دیونه شدی تو؟ خودتو با این دختره مقایسه می کنی؟ درسا تو پاکی انقدر پاک که من...
اهی کشید و ادامه نداد، سرمو بیشتر توی سینش فرو بردم و با گریه گفتم:
-بهش بگو بره
دستشو بین موهام به حرکت در اورد و گفت:
-می گم بره خیالت راحت
دوباره گفتم:
-من دیگه اون اتاقو دوست ندارم، چرا اجازه دادی بره تو اتاق من؟
اروم گفت:
-چون دوست نداشتم بیاد توی این اتاق، اتاقی شاید یه روزی...
و دوباره حرفشو نصفه گذاشت و اه کشید، سرمو از روی صینش بلند کردم و مثل بچه ای که عروسک محبوبشو ازش گرفته باشن گفتم:
-حالا من کجا بخوابم؟
امیرسام لبخند نادری زد و موهامو بهم ریخت و به تخت اشاره کرد و گفت:
-اونجا
با شک یک نگاه به امیرسامو یک نگاه به تخت انداختم و گفتم:
-میرم چمدونمو بیارم لباس عوض کنم
***
اروم گفتم:
-امیرسام بیداری؟
امیرسام به طرفم چرخید و گفت:
-اوهوم
به سقف خیره شدم و گفتم:
-فردا این دختره اینجا باشه من میرما
امیرسام اخمی کرد و گفت:

romangram.com | @romangram_com