#لمس_خوشبختی_پارت_92

از شدت عصبانیت تمام تنم گر گرفته بود، سریع شالمو از روی سرم کشیدم و دکمه های مانتومو بی توجه به این که زیرش لباس تنم نیست باز کردم با چشمایی که خشم ازشون می بارید به چشماش زل زدم و گفتم:
-چون یک روز مثل همیشه به شوهرم زنگ زدم اما کسی که جواب داد مثل همیشه شوهرم نبود، یک خانم مثلا محترم جواب داد و گفت شوهرم سرش بدجور گرمه نمی تونه جواب منو بده، حالا اون خانم توی اتاق من خوابیده
امیرسام سرتاپامو نگاه کرد و گفت:
-چته تو؟ بشین برات توضیح بدم
دستمو به کمرم زدم و گفتم:
-چه توضیحی؟ خودم شنیدنیارو شنیدم، دیدنی هارم دیدم...
و بعد شروع کردم طول و عرض اتاقو طی کردن و ادامه دادم:
-دارم از این می سوزم که یکیو اوردی تو این خونه و با من مقایسش کردی که از قیافش معلومه چه کارست
امیرسام از جاش بلند شد و روبروم قرار گرفت و گفت:
-داری کم کم عصبانیم می کنی
بی توجه پوزخندی زدم و گفتم:
-گفتم غیر عادیه بی دردسر راضی شدی برم اونور نگو زمینرو اماده کردی واسه ورود خانم خانوما
با صدای نسبتا بلند امرسام که گفت:
-بس کن دیگه
از حرکت ایستادم، دست به کمر و طلب کارانه نگاهش کردم و گفتم:
-داد نزن سر من، این دفعه مقصر تویی پس حق نداری داد بزنی
امیر سامم مثل من به چشمام زل زد و شمرده گفت:
-پس دو دقیقه دهنتو ببند تا منم حرف بزنم
پوزخند زدمو گفتم:
-منتظرم
امیرسام بهم نزدیک شد و گفت:
-من قبول دارم ساناز توی گذشته من بود انکارشم نمی کنم، اما فقط توی گذشتم
وسط حرفش پریدم و گفتم:
-کاملا مشخصه
با حرص گفت:
-وسط حرفم نپر
و ادامه داد:
-ازشم خبر نداشتم تا این که پدرام زنگ زد و گفت این مدت که ساناز نبوده همه چیزو فروخته بوده و رفته بوده هلند حالا یک مدت برگشته و رفته خونه پدرام اخه دختر خاله پدرامه، پدرامم از من خواهش کرد بزارم چند روزی ساناز اینجا باشه تا یک فکری براش کنه اخه نامزد پدرام حسابی ناراحت شده بود که ساناز رفته خونه پدرام، این مدتم که اینجا بود من صبح زود میرفتم اخر شب بر می گشتم. همین
با تمسخر گفتم:
-همین؟ واقعا چه مسئله بی اهمیتی، بعد میشه بفرمایید چرا گوشی شما دست اون بود؟

romangram.com | @romangram_com