#لمس_خوشبختی_پارت_90

-چه عجله ایه حالا
-باید بیای سر خونه زندگیت دیگه، مزاحم داییتم شدی
-دایی که از خداشه من بمونم
-برای دو هفته دیگه بلیط می گیرم
-پس چرا دیگه از من پرسیدی؟
-می ری بیرون لباس گرم می پوشی؟ اونجا هوا سرده الان
-ناشیانه پیچوندی، بله پالتو می پوشم
-خوبه، کاری نداری؟
دلم نمی خواست قطع کنه به همین خاطر اروم گفتم:
-سام؟
با تاخیر جواب داد:
-جانم؟
چشمامو روی هم فشردم و لبخندی زدم و گفتم:
-هیچی
-درسا؟
مثل خودش گفتم:
-جانم؟
-کاش می شد ادما فکر همو بخونن، خداحافظ
و بعد صدای بوق اشغال، منظورش چی بود... کاش می شد ادما فکر همو بخونن... واقعا کاش می شد...
***
-خانم مدارکتون ناقصه 24 ساعت وقت دارید مدارکو تکمیل کنید
-بله من تماس می گیرم تا از ایران برام فکس کنن
مرد سری تکون داد و چیزی نگفت، از اتاق خارج شدم و همون طور که از سالن درمانگاه می گذشتم گوشیمو از توی کیفم در اوردم و شماره امیر سامو گرفتم... دیگه می خواستم قطع کنم که صدای خواب الودی گفت:
-بله؟
با تعجب گفتم:
-ببخشید مثل اینکه اشتباه گرفتم
و بعد قطع کردم، نگاهی به شماره انداختم... درست بود... حتما خط رو خط شده، دوباره شماررو گرفتم... این بار بعد از چند بوق ارتباط وصل شد:
-بفرمایید
با شک گفتم:
-ببخشید خانم، من با تلفن اقای امیرسام ربیعی تماس گرفتم اما مثل این که...

romangram.com | @romangram_com