#لمس_خوشبختی_پارت_84

بی توجه کنارش زدم و خواستم به سمت مامانم برم که بازومو کشید و گفت:
-کجا؟ می شینی پیش خودم
نفسمو با صدا بیرون فرستادمو با حرص به سمت میزمون رفتم و روی صندلی نشستم، کنارم نشست دست دراز کرد و شالمو از روی میز برداشت و به سمتم گرفت و گفت:
-اینو سرت کن وگرنه یه دعوا تو عروسی خواهرت راه میوفته
بعد رو به پسری که پشت میز بغلی نشسته بود و به من نگاه می کرد گفت:
-ادم ندیدی؟
پسر که معلوم بود م*س*ته با لبخند شلی گفت:
-خوشکل ندیدم
امیرسام به سمتش خیز برداشت که سریع بازوشو گرفتم و گفتم:
-ولش کن سام دنبال دردسری؟
امیرسام بازوشو از دستم بیرون کشید و گفت:
-همین الان برمیگردیم خونه
با تعجب گفتم:
-چی؟ اصلا فکرشم نکن
-همین که گفتم
با ناراحتی گفتم:
-سام اذیت نکن ابروم میره
-ابروت به خاطر دعوا بره بهتره؟
با بغض گفتم:
-ازت بدم میاد لعنتی
و بعد بلند شدم، سریع گفت:
-کجا؟
با بغض نگاهش کردم و گفتم:
-میرم خداحافظی کنم
-واقعا مامان؟ کی رفتنیم؟
-دعوت نامه داییت دیروز اومد، فکر کنم یک هفته ایی هم طول بکشه تا کارات انجام بشه
-وای مامان باورم نمیشه میدونی چندماهه منتظرم؟
-حالا شوهرت اجازه میده بری؟
-اره بابا یک ماه بیشتر که نیست
-به هر حال بهش بگو نزاری دقیقه نود اونم بگه نه هم چیز بهم بریزه ها

romangram.com | @romangram_com