#لمس_خوشبختی_پارت_45
با صدای امیرسام هر دو نگاهمون به سمتش برگشتیم:
-لازم نیست من دارم
اینو گفت و از اتاق خارج شد. شهاب بالشتمو صاف کرد و کمکم کرد تا دراز بکشم. بعد از دراز کشیدنم روی زمین کنار تختم نشست و مشغول نوازش موهام شد. با صدای ارومی گفتم:
-داداشی جونم؟
-جون دلم؟
-میشه بمونی پیشم؟
-اذیتت می کنه؟
با بغض گفتم:
-یه چیزی بگم قول میدی به کسی نگی؟
-بگو فدات شم
چشمامو بهم فشردم تا اشکم جاری نشه و گفتم:
-سام میزنتم
-چرت نگو درسا
-به جون خودم راست میگم ، اون روز که شما اومده بودید خونه حاجی یادته؟ یادته ما رفتیم بالا من دیگه نیومدم؟
شهاب با شک به چشمام نگاه کرد. هه باورش نمیشه. اشکی که داشت پایین میومد پاک کردم و با گریه گفتم:
-به مرگ درسا راست میگم
شهاب سرمو در اغوش گرفتو گفت:
-باور میکنم فدات شم خودم حالیش میکنم، پسره عوضی فکر کرده بی کسو کاری
با صدای عصبی امیرسام از شهاب جدا شدم:
-چه خبره اینجا؟
شهاب ریلکس گفت:
-اوردی قرصو؟
-میگم اینجا چه خبره؟ توی عوضی به چه حقی زن منو بغل کردی؟
شهاب جوشی شد سریع از جا بلند شد و با صدای بلندی گفت:
-عوضی تویی که دست روی زنت بلند میکنی، اسیری که نیوردیش مرتیکه
امیرسام نگاه خشمگینی به من کرد و گفت:
-کی به تو اجازه داده بشینی زندگیمونو برای این تعریف کنی؟
شهاب زودتر از من جواب داد:
-به من نگه به کی بگه هان؟
-شما کی باشی؟
romangram.com | @romangram_com