#لمس_خوشبختی_پارت_46
-من محرمشم خیلی قبل تر از تو محرمش بودم
امیرسام گیج نگاهی به من و نگاهی به شهاب کرد و گفت:
-منظورت چیه؟
با التماس گفتم:
-بس کنید دیگه، شهاب عزیزم تو ادامه نده
شهاب نیم نگاهی بهم کرد و گفت:
-نه بزار بهش بفهمونم اگه بابات تو زندانه دلیل بر این نیست که بی کسو کاری، بزار بدونه سایه یه مرد بالا سرته
امیرسام سرشو محکم فشار داد و گفت:
-درست حرف بزن ببینم چی میگی؟
-اره درست شنیدی، محرمشم، برادرشم، 25 ساله برادرشم، برادر رضایی، برادری که تمام بچگی شیرشو با خشکل عمو ارسلان تقسیم کرد، حالا فهمیدی؟
امیرسام عصبی گفت:
-چرت نگو، پس چرا موقع عقد نبودی؟ پس چرا اون روز خونه ما جلوت حجاب کرد؟
-اولا تو انقدر تو عالم خودت غرقی که نمیدونی من اون موقع فرانسه بودم ثالثا اون روز حتما فکر کرده بابا همراهمونه.
بعد رو کرد به منو گفت:
-اره درسا؟
به نشونه تایید سر تکون دادم. امیرسام اخماشو درهم کشید و از اتاق بیرون رفت. با نگرانی گفتم:
-داداشی؟
-راجبش حرف نزنیم درسا. مگه پات درد نمی کنه؟ این قرصو بخور
خم شد و از روی زمین بسته قرصو برداشت. قرصی به دستم داد و از اتاق خارج شد تا اب بیاره. اصلا درد پامو فراموش کرده بودم. خدارو شکر شهاب دعوایی نبود وگرنه همو تیکه پاره می کردن. شهاب با لیوان اب به اتاق برگشت. لیوانو به دستم داد و گفت:
-اینو بخور یکمم برو اون طرف تر تا منم کنارت بخوابم
ابو سر کشیدم لیوانو روی پا تختی گذاشتم. خودمو کمی عقب کشیدم تا شهاب کنارم بخوابه. شهاب چراغو خواموش کرد و کنارم دراز کشید. دستی بین موهام کشید و گفت:
-بخواب عزیز دلم به چیزیم فکر نکن
سرمو به بازوش تکیه دادم و بی حرف چشمامو بستم.
***
با نوازش دستی چشم باز کردم. شهاب با لبخند موهامو بهم ریخت و گفت:
-بالاخره بیدار شدی خوابالو
موهامو از روی صورتم کنار زدم و خواب الود گفتم:
-خوابم میاد شهاب
-بخواب گلم ، فقط من باید برم کارخونه بابا دست تنهاست
-باشه خداحافظ
romangram.com | @romangram_com