#لمس_خوشبختی_پارت_4
-بهتره کشش ندیم و 5 شنبه عقدو برگزار کنیم
با اکراه پرسیدم:
-امروز چند شنبست؟
-سه شنبه
با نارختی گفتم:
-باشه من شماره تماسمو براتون میزارم هر برنامه ای که داشتید به من خبر بدید
و بعد از توی کیفم کارتمو در اوردم و روی میز وسط پذیرایی گذاشتم. رو به عمو پرویز گفتم:
-عمو پرویز با من میاید فکر کنم بهتر باشه شما با مامان حرف بزنید؟
-اره دخترم برو دم در تا منم بیام
رو به جمع خداحافظی کردم و بدون گرفتن جوابی از خونه خارج شدم.
جلوی در منتظر عمو پرویز ایستادم، چند دقیقه بعد عمو با چهره ای سرخ و اخم های درهم بیرون اومد نگاهی به من انداخت و گفت:
-بریم عمو جان
همراه عمو به سمت ماشین رفتیم و سوار شدیم. عمو ماشینو روشن کرد و با استرس گفت:
-از روی پری خانم خجالت میکشم. چطوری بگم تک دخترتو بده به جای خون بهای برادر من.
با نارحتی گفتم:
-شما که تقصیری ندارین عمویی
-نمیدونم این پسره چی به سرش اومده. زن داداشم راضیه ستاره هم همین طور اما این پسره پاشو توی یه کفش کرده که من فقط با این شرط رضایت میدم. حتی از ترس این که مامانش نره رضایت بده خونه زندگیشو ول کرده اومده خونه باباش.
-ناراحت نباشید عمو حتما حکمتی تو کاره
-حیف که به جون عالیه قسمم داده وگرنه نمی زاشتم این اتفاقا بیوفته
سکوت کردم عمو هم دیگه چیزی نگفت، چند دقیقه بعد جلوی در خونه بودیم. ترس داشتم، از گفتن شرطی که قبولش کرده بودم می ترسیدم، از عکس العمل مامان هم می ترسیدم. از ماشین پیاده شدمو قبل از هر تردیدی زنگ درو زدم. چند ثانیه بعد صدای مامان توی ایفون پیچید:
-تویی درسا؟ اومدی مادر؟ بیا تو عزیزم
عمو کنارم قرار گرفت تعارف کردم وارد بشه و بعد خودمم داخل رفتم ببخشیدی به عمو گفتمو با سرعت به سمت ساختمان رفتم. سرمو از در داخل بردمو داد زدم:
-مامان چادر سر کنید مهمون داریم
بعد رو به عمو گفتم:
-بفرمایید تو عمو نگران نباشید من خودم خواستم
عمو سری تکون داد. جلوی در کفشامونو در اوردیمو وارد شدیم مامان چادر به سر جلوی در اومد وقتی چشمش به عمو افتاد با دلخوری گفت:
-راه گم کردید اقا پرویز
عمو سرشو پایین انداخت و گفت:
-شرمندم پری خانم
برای رهایی از اون جو گفتم:
romangram.com | @romangram_com