#لمس_خوشبختی_پارت_3
سکوت کردم تا ادامه بده انتظارم خیلی طول نکشید چون گفت:
-یه دختر میدید به خانواده ما به عنوان خون بها
-چی؟ این امکان نداره اقا
-من اصراری ندارم والا من به چوب دار راضی ترم
عوضی ببین چطوری تحریکم میکنه. اصلا منظورش چیه؟ نکنه مثل فیلما که بین قبیله ها دعوا میشه یکی میمیره واسه پایان دعوا خانواده قاتل دخترشونو میدن به پسر مقتول... جااااااااااااااااااانم؟؟؟ ؟ دقیقا منظورش همینه. فکرشم نباید بکنه پسره پرو زیادیت نشه عمو. الان بلند میشم میرم. دیونه شدی کجا بری پس بابات چی؟ راست میگه وجدانما بابا چی میشه؟ چیزی تا زمان دادگاه نمونده. بی مقدمه گفتم:
-من تک فرزندم
پسر سرتا پامو برانداز کرد و گفت:
-توهم بد نیستی
هیچی نگفتم. چیزی نداشتم که بگم فقط اروم گفتم:
-قبوله
پسر با تمسخر گفت:
-تو خونه من نمیای که خانومی کنیا. یادت باشه خون بهایی، میای خونه من که کنیزی کنی
بغض بدی گلومو گرفته بود. حقارت تا چه حد دیگه خدا؟ من برم کنیزی کنم؟ خدایا یعنی اخر خط من اینجا بود؟ خدایا کاش میدونستم به خاطر کدوم گ*ن*ا*ه به این روز افتادم! خدایا خودمو سپردم بهت خواهشا هوامو داشته باش.
به عمو پرویز نگاه کردم به همه جا نگاه میکرد به جز سمتی که من بودم. اینم از امیدم خدیا دمت گرم. بغضمو قورت دادم و نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-کی رضایت میدید؟
با این حرف مهر تایید زدم به حرفش. به کنیز بودن...
-یه روز اول صبح عقد میکنیم و بعد میریمو رضایت میدیم
قاطع گفتم:
-و اگه عقد صورت گرفت و رضایت ندادید چی؟
پسر ابرویی بالا انداخت و گفت:
-اگه من رضایت دادم و شما سر عقد حاظر نشدید چی؟
بچه کجایی انقدر زرنگی پسر حاجی؟ خبر نداری؟ من از تو زرنگ ترم. با جدیت گفتم:
-قبل از عقد یه تعهدنامه قانونی به من بدید که اگر رضایت ندادید حق طلاق با من باشه و من بتونم در اولین فرصت از شما جدا بشم
با این حرفم پوزخندی روی لب های پسر نشست و لبخندی روی لب های عمو پرویز. خیلی معمولی گفتم:
-کی بریم برای عقد؟
پسر با حرص گفت:
-چیه انگار خیلی حولی
به چشماش زل زدمو گفتم:
-بله حولم برای این که پدرمو از جایی که به ناحق رفته در بیارم
پسر اخم بدی کرد و چیزی نگفت. مردی که هنوز نشناخته بودمش گفت:
romangram.com | @romangram_com